یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۸

بازخوانی انقلاب ایران، گفت‌وگوی سعید قاسمی‌نژاد با جمشید اسدی/ بخش دوم

بازخوانی انقلاب ایران، گفت‌وگوی سعید قاسمی‌نژاد با جمشید اسدی/ بخش دوم
بامدادخبر- April 11, 2009 1:09 AM

بامدادخبر- سعید قاسمی‌نژاد: در بخش نخست گفت‌وگوی دکتر جمشید اسدی با بامدادخبر در مورد انقلاب ایران در سال 57، ایشان به بررسی دلایل پیروزی انقلاب پرداختند. دکتر اسدی، دلیل پیروزی انقلاب را سیاسی و بر اساس نحوه توازن نیروهای سیاسی قبل از انقلاب( شاه و انقلابیون) و بر پایه اشتباه استراتژیک محمدرضا شاه تحلیل می‌کند. وی با تأکید بر خودمحوری و خودکامگی محمدرضا شاه از یک سو و توانمندی اپوزیسیون تندرو از سوی دیگر، در عین بی‌عملی نیروهای وفادار به محمدرضا شاه، پیروزی انقلاب را در چنین شرایطی ناگزیر می‌داند.
در بخش دوم گفت‌وگویمان با دکتر اسدی، به نحوه قدرت گرفتن نیروهای مذهبی و تندرو، در شرایط پس از پیروزی انقلاب پرداخته‌ایم. دکتر اسدی باز هم با تکیه بر نحوه توازن قوا و نوع رفتار نیروهای سیاسی پس از انقلاب در مواجهه با یکدیگر، به تحلیل این مسئله می‌پردازد. بخش دوم مصاحبه بامدادخبر با دکتر جمشید اسدی را در زیر می‌خوانید:

پس از این‌که انقلاب به پیروزی رسید، وقتی ما روزنامه‌های آن موقع را نگاه می‌کنیم، آن اوایل خیلی بحث از مجاهدین، فداییان و قدرت این گروه‌ها هست. مثلاً از آقای بازرگان می‌پرسیدند فداییان در دولت چه‌قدر حضور خواهند داشت و... چه شد که یک دفعه ورق برگشت و کلاً قدرت به دست گروه‌های مذهبی افتاد؟
اجازه می‌خواهم پيش از پاسخ به پرسش محوری شما زبده نخستين بخش اين گفتگو را یادآوری کنم (بازخوانی انقلاب ایران، سعید قاسمی‌نژاد در مصاحبه با جمشید اسدی، بامداد خبر، February 25, 2009 10:21 PM). در آن بخش به این‌جا رسیدیم که خودمحوری و خودکامگی بسیار محمدرضا شاه، از یک سو به توانمندی اپوزیسیون تندرو و از سوی دیگر به ناتوانی اردوی خود وی انجاميد.
خودکامگی محمدرضا شاه اپوزیسیون تندرو را بدين ترتيب قوی کرد که دیگر حتی برای جناح‌های میانه‌رو و وفادار به قانون اساسی مشروطه سلطنتی، امید و امکانی در درون نظام پادشاهی باقی نگذارده بود. چندی پيش از انقلاب، محمدرضا شاه، دو حزب فرمانبردار خويش، مردم و ایران نوین را از میان برد و حزب رستاخیز را ایجاد کرد و حتی بسیاری از هواداران سلطنت مشروطه را هم از خود راند و بدين سان اپوزیسیون تندرو را قوی‌تر ‌کرد؛ چرا که به تدريج با تنگ شدن فزاينده فضای سياسی در چارچوب نظام سلطنتی، هر کسی که در پی فعالیت سیاسی بود، کم‌ و بیش چاره‌ای نمی‌دید جز این که خارج از آن نظام فعالیت کند.
خودمحوری محمدرضا شاه از سوی دیگر، اردوی خود وی را نيز ناتوان کرد. هم‌چنان که در خاطرات علم، جعفر شریف امامی، پرويز راجی و در اشارات بسیاری دیگر از بلندپایگان رژیم سلطنتی آمده‌است، آخرين پادشاه ايران به هم‌کاران فرمانبر خود نيز، حتی برای ادای خدمت گذاری، اجاره استقلال و ابتکار عمل نمی‌داد.
خوب، در اين شرايطی که اپوزیسیون هر روز قوی‌تر می‌شود و بحران سياسی گسترش می يابد، "شحص اول مملکت" بار سفر می‌بندد و می‌رود و نیروهای خود را که هيچ عادت و اجازه به ابتکار عمل و حتی دفاع از نظام را نداشتند، تنها و به حال خود می گذارد، روشن است که توازن قوا به چه سمت و سویی می‌چرخد.
حالا به پرسش شما بازگرديم: چه ‌طور شد که از ميان تمامی نیروهای اپوزیسیون گسترده مردمی آن روز، مذهبی‌ها سرآمد‌ ‌شدند و قدرت سياسی را در دست ‌گرفتند؟ برای روشنی در پاسخم، بگويم که من از واژه مذهبی در پرسش شما متوجه تندروهای سرسختی می شوم که به اسم مذهب تمامی قدرت را به هزينه کشتار و زندان و حذف در دست گرفتند. ورنه در ميان مبارزان اين مرز و بوم هميشه خداباورانی بوده اند و هستند که در پی استقلال و آزادی کشور برای همه شهروندان بوده اند. همين امروز شمار بسياری از ايشان از سوی سرسختان در رنج و زحمت اند. من افتخار آشنايی با بسياری از ايشان را دارم. پس با اين اشاره، پرسش شما را اين طور می فهم که چه ‌طور از ميان تمامی نیروهای اپوزیسیون، مذهبی های سرسخت قدرت سياسی را در به چنگ آوردند؟ حالا پاسخ من.
انقلاب‌ها به طور کلی- چه در کشور ما و چه در دیگر کشورها- پویایی ویژه ای دارند. هیچ انقلابی نیست که از آغاز آن روشن باشد که در آخر رهبری در دست که و مدیریت بر عهده چه کسی خواهد بود. انقلاب‌ در عین حال که چالشی است با نیروی حاکم برای تغيير توازن قوا و تاثير گذاری بر قدرت؛ نيز مبارزه‌ای است بین جناح‌های مختلف اپوزیسیون برای رهبری و گزينش شعارهای اصلی و کشاندن انقلاب به سمت و سويی خاص. در همه انقلاب‌ها، از انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا انقلاب روسیه، در انقلاب چین با وجود کسی چون مائو و حتی در انقلاب هند با وجود چهره‌ متشخص و متمایز گاندی، اين مبارزه درونی برای سرکردگی در عين مبارزه عليه قدرت حاکم به طور روشن موجود است. در انقلاب هند، یکی از جلوه های اين مبارزه درونی، برخوردی بود ميان گاندی و محمدعلی جناح هوادار استقلال مسلمانان. پس انقلاب در عین این‌که کشمکشی است با نیروی حاکمه، نيز مبارزه ای است بر سر توازن قوا ميان نيروهای شرکت کننده در انقلاب.

این توازن قوا چه سیری داشت؟
با عقب نشينی شاه قدر قدرت، انقلاب پا می‌گیرد و رشد می‌کند و انقلابیون جسارت بیشتری برای پیش‌روی پیدا می‌کنند، و به همان نسبت رقابت و رویارویی برای سرکردگی و هدايت انقلاب ميان نيروهای مختلف شدت می‌گیرد. وقتی شما به شهریور 1357 یا حتی عقب‌تر از آن، به دی ماه 1356- یعنی 13 ماه قبل از پیروزی انقلاب و به گمان بسیاری آغاز نمادین انقلاب- نگاه می کنید، با وجود گستردگی اعتراض به چاپ مقاله‌ای در مورد شخصیت مذهبی آيت الله خمينی متوجه می شويد که انقلاب هنوز رنگ و بوی مذهبی ندارد. کما این‌که اگر به روزنامه‌های آن زمان رجوع کنید، اعتراض‌های گسترده دانشجویان در دانشگاه‌های مختلف، در محله امیرآباد، در دانشگاه تهران، دانشگاه همدان، و از آن گذشته اعتراض‌های گسترده دانشجویان در خارج از کشور، عمدتا غیر مذهبی بودند.
صد البته که دانشجویان مبارز مذهبی هم در این جنبش و به پا خیزی‌ حضور داشتند، اما فرادست که نبودند هيچ، نيروی تاثير گذار جنبش در آن زمان هم نبودند. وقتی شما به روزنامه‌ها و گزارش‌های آن زمان نگاه می‌کنید؛ روشنفکران، قلم به‌دستان، خبرنگاران و نویسندگان حضور بسیار فعال و گسترده‌ای داشتند. در اين بپاخیزی ها، اعتراض‌ها، حتی از سوی آزادی خواهان خدا باور، نيز رنگ عرفی داشت و هنوز هیچ جناحی و به ویژه جناح مذهبی فرادست نبود. به عنوان نمونه یکی از اعتراض‌ها به سخنرانی ها و شعر خوانی هايی اشاره می کنم که با حضور فعال و گسترده‌ی نویسندگان ده روزی در انجمن ایران و آلمان برگزار شد، بدون آن که صحبتی از جمهوری اسلامی و ولايت فقيه و ذوب در اين يآ آن شخصيت مذهبی در ميان باشد.
يعنی اين که اعتراض‌های انقلابی و بپاخیزی ها شروع شد، بدون آن که هنوز هیچ جناحی و به ویژه جناح مذهبی فرادست باشد. اما خوب، در همان حال روند رقابت ميان جناح‌های مختلف نيز جريان يافت و کم‌کم برخوردهایی درگرفت مثلاً در پی‌ بالا بردن شعارهایی از برخی از مذهبیون که مورد اقبال دیگران نبود. حتی به پا خیزی 21 و 22 بهمن هم مذهبی نبود. حتی درگیری‌های جسته و گریخته ی آن روزها هم، همه از سوی مذهبی ها نیست و مثلاً‌ فداییان که نیرویی غیرمذهبی‌اند، به شکل فعال و گسترده در این روزها حضور دارند - در اين جا سخن بر سر خوبی یا نادرستی کارشان نيست.
نکته مهم ديگری که در مورد رقابت ميان نيروها و به ويژه رقابت ميان نيروهای مذهبی تندرو و ديگران می بايستی يادآور شد اين است که حتی خود آیت‌الله خمینی هم معتقد به رهبری‌ و ساختار مذهبی حکومت انقلاب، آن‌چنان که بعد شد، نبود ـ حالا يا از سر اعتقاد يا از سر تحليل واقع بينانه از توازن نيروها. چه دلیلی برای این حرف دارم؟ این که مثلاً اولین نخست وزیری که ایشان انتخاب می‌کنند، مرحوم مهندس بازرگان، شخصیتی است با باورهای قوی مذهبی، ولی به طور روشن لاییک. آدمی است که حتی در مورد حجاب زنان هم از خود حساسیتی نشان نمی دهد. البته خویشاوندان ایشان باحجاب هستند، ولی خود ايشان هیچ مخالفتی با آزادی پوشش زنان نداشتند. اين نکته را هم‌کاران نزدیک ایشان به طور صریح به من گفتند. اما گذشته از اين از طریق رادیو، تلويزیون و رسانه‌های دیگرهم شنیده‌بودیم که همه کس در ایران آزاد است. حتی پس از در دست گرفتن قدرت نيز هنوز حکومت یک دست مذهبی مورد نظر آیت‌الله خمینی نبود. به عنوان نشانه و دليل باز هم انتخاب بازرگان و نيز پشتيبانی ضمنی از بنی صدر را يادآوری می کنم. با اين حساب می توانيد حدس بزنيد که موضع ایشان در یعنی در مهر و آبان 1357، يعنی پنج یا شش ماه پیش از پيروزی انقلاب چه بود.

خیلی‌ها، هم آقای مصباح یزدی از آن سو و هم آقای کدیور از این سو، اعتقاد دارند که ایشان تقیه می‌کرده‌اند. یعنی اعتقادش حکومت مذهبی بوده‌است، منتها به لحاظ این‌که فکر می‌کرده‌است زمینه مهیا نیست، چیزی نمی‌گفته‌است.
اشاره جالبی است. پس ببینید زمینه مهیا نیست. حتی اگر این روایت را هم مد نظر بگیریم، يعنی اين که توازن قوا هنوز به نفع مذهبی‌ها نیست و پس آيت الله خمينی مجبور به تقيه اند. البته آقای ابولحسن بنی‌صدر در جايی نقل می کنند که روزی خود ایشان- يعنی آقای بنی‌صدر- به آيت الله خمينی گفته اند و پرسيده اند که چرا نام نظام جديد باید جمهوری اسلامی باشد و چرا انتخاب آقای بازرگان به نخست وزيری باید به حکم شرعی شما باشد. ايشان هم در پاسخ گفته اند برای آن‌که آخوندهای قشری و مرتجع را ساکت کنم.
در نتيجه چه شما روایت آقای کدیور و آقای مصباح یزدی را ملاک بگیرید و چه روایت آقای بنی‌صدر را، نتيجه يکی است و آن، این که آقای خمینی در شرایط آن روز هنوز توازن قوا را چنان نمی‌دید که به طور صریح بگوید حکومت انقلاب بايد اسلامی و بر پايه مواضع شرعی و ولایت مطلقه فقیه باشد ـ شبيه آن‌چه که بعدها اتفاق افتاد.
چرا؟ دست کم به اين دليل که هنوز توازن قوا به نفع او نیست و این درست مسئله‌ای است که من از آغاز می‌خواستم به آن اشاره کنم. یعنی اين که سرکردگی انقلاب در ايران هرگز از آغاز در دست مذهبيون نبود، اما در جریان رقابتی که ميان نیروهای مختلف وجود داشت و این جزو ذاتی انقلاب است، ايشان رهبری را کم کم به دست گرفتند.

نقش رفتار شاه در این فرادستی نیروهای مذهبی در انقلاب چه‌قدر و چگونه بوده‌است؟
به روشنی باید گفت که در زمان پيش از انقلاب و به ويژه در دوران بپاخيزی ها، حمله شاه در درجه نخست متوجه نیروهای سیاسی بود، نه مذهبی. البته بسياری از سیاسی ها باورهای مذهبی داشتند، اما اگر مورد حمله حکومت شاه قرار می گرفتند، به لحاظ سیاسی بود، نه مذهبی. یعنی نوک پیکان حمله ساواک و سرکوب شاه، عمدتاً متوجه نیروهای سیاسی و حتی جبهه ملی بود که هوادار سلطنت مشروطه بود. نتيحه چنين سرکوبی از سوی شاه اين شد که سياسی ها و به ويژه سياسی های هوادار بازگشت به سلطنت مشروطه ضعیف‌ شدند و به ناچار در جريان بپاخيزی هايی که سرانجام به انقلاب پيوست، نیروی بسیج و سازمان دهی اعتراضات مردمی را نداشتند ـ به ويژه در مقايسه به نيروهای مذهبی که هم شبکه هاي سنتی در دل مردم داشتند و هم از حمله های تند و تيز ساواک شاه در امان مانده بودند. این، امتیاز قابل ملاحظه ای بود که در توازن و رقابت ميان نيروهای انقلابی که شرحش در پيش رفت، نصيب مذهبیون شد و به ايشان امکان داد ‌که سرانجام قدرت را به دست گيرند.
اجازه می‌خواهم به مسئله دیگری اشاره کنم که دلیلی افزون بر دلیل‌هایی است که آوردم. دو نفری که شاه برای رويارويی با بحران به عنوان نخست وزير برگزيد، جعفر شریف‌امامی و به ویژه ازهاری، نه مشهور به آزادی‌خواهی و وفاداری به قانون اساسی بودند و نه در دوران زمامداری خويش کاری برای حل اين مشکل کردند . برعکس، اقدامات اين دو در دوران زمامداری، بیشتر نیروهای غیرمذهبی را ضعیف ‌کرد تا نیروهای مذهبی را. این‌ دو نخست‌وزیر نه می خواستند و نه می‌توانستند با نیروهای میانه‌رو آزادی‌خواه و هوادار بازگشت به مشروطه به مصالحه برسند. اما با اين خيال خام که مذهبيون افراطی را آرام می کنند و سر فرصت به حساب بقيه برسند، به طور مرتب به نیروهای مذهبی باج دادند. غافل از اين که با عقب نشينی در مورد مسايل فقهی و کوتاهی در باره خواست های سياسی آزادی خواهی، تنها سرسختان مذهبی را جری تر می کنند و آزادی خواهان دموکرات را ناتوان‌تر.
چند مثال بزنم. از نخستین کارهای شریف امامی به محض رسيدن به نخست وزيری، تعطیلی قمارخانه‌ ها، آزاد کردن بسیاری از روحانیون از زندان و جايگزين کردن دوباره تقویم هجری شمسی به جای تقویم شاهنشاهی بود. قصد من در این جا، داوری در مورد خوب و بد کارهای شریف امامی نیست که البته وی سیاست شکست‌خورده‌ای داشت. بحث بر سر این است که کار شریف امامی بیشتر باج دادن به مسايل فقهی نیروهای مذهبی بود، تا پاسخ گويی به خواست های سياسی آزادی خواهان ـ حالا چه مذهبی و چه غیر مذهبی. روشن است که این امتیازی بود برای نیروهای مذهبی تندرو در کشاکش رقابت و توازن قوا ميان ايَان و ديگر نیروهای حاضر.
سياست ازهاری هم متفاوت با سياست شريف امامی نبود. وقتی وی به نخست وزيری ‌رسيد، بلافاصله بسیاری از بلندپایگان رژیم گذشته چون امیرعباس هویدا و دیگر مقامات بلند پايه نظام شاهنشاهی را دستگیر ‌کرد و به زندان ‌افکند، بدون این‌که کوچک ترين امتیاز سیاسی در مورد آزادی‌خواه و دموکراسی دهد. اين که هيچ، در همان زمان مدارس را ‌بست، روزنامه‌ها را تعطیل ‌کرد و حتی رادیو، تلوزیون را تحت کنترل گرفت. اما هيچ اقدامی سیاسی نکرد که نیروهای آزادی‌خواه در مديريت کشتی توفان زده ميهن شريک شوند و بتوانند به شرط پاسداشت مشروطه با سلطنت به مصالحه‌ای رسند. ازهاری با نيروهای ميانه رو مصالحه که نمی کند هيچ، برخی از ايشان را هم چون کریم سنجابی و داریوش فروهر، البته در دو نوبت، دستگیر می‌کند. کریم سنجابی از دیدار با آیت‌الله خمینی در پاریس بازگشته‌بود و داریوش فروهر در ایران مصاحبه‌ای مطبوعاتی کرده‌بود. می ببنید که نیروهای هوادار شاه، برای رویارویی با بحران، نوک پیکان حمله‌شان عمدتاً‌ متوجه نیروهای غیر مذهبی است.
با انتخاب اين دو، جعفر شریف امامی و ازهاری، فرصت بزرگی برای گذار مسالمت آميز به دموکراسی و بازگشت به سلطنت مشروطه از دست رفت. البته نخست‌وزیری ازهاری دو ماه بیشتر طول ‌نکشيد و شاپور بختیار به جایش ‌آمد. اما دیگر خیلی دیر شده بود، به ویژه این‌که وقتی شاه شاپور بختیار را به نخست وزيری انتخاب کرد، خود از کشور ‌رفت و ياران خود را در بن بستی گذارد که شرحش پيش اين رفت: "شحص اول مملکت" می‌رود و نیروهايی که هيچ ابتکار عمل ندارند را برای نجات کشور به حال خود می گذارد...
در بخش نخست مصاحبه گفتیم که شاه تمام نیروها را در دست خود متمرکز کرده‌بود و حتی به یاران وفادار خويش نيز اجازه ابتکار عمل و استقلال رأی نمی‌داد. در این شرایط بحرانی، شاه می‌رود و در نبود او، فرمانبردارانش که بنا بر سنت آريامهری نه می‌توانستند و نه ياد گرفته بودند به استقلال تصمیم‌گیری کنند؛ قرار بود از نظام سلطنتی پاسداری کنند و نگه اش دارند، آن هم با فرماندهی نخست وزير ملی گرا که از ايشان نبود و حتی به دست ايشان به زندان اقتاده‌بود.
در اين شرايط نیروهای مذهبی هر چه بیشتر پا می‌گیرند. همچنان که شرحش رفت در زمان شاه، از يک سو نیروهای مذهبی و مذهب کم‌تر از نیروهای سیاسی و سياست مورد حمله قرار گرفتند. از سویی دیگر، مذهبی ها برای بسیج مردم شبکه ای در اختيار داشتند که دست نخورده باقی مانده بود. با اين حساب، روشن است که پس از پیروزی انقلاب، نیروهای مذهبی در موضع قوی‌تری باشند. با وجود این، حتی بعد از انقلاب هم، هنوز حکومت به اسم مذهب و به توان اولی به اسم فقيه فرادست نيست. کما این‌که اولین نخست‌وزیر پس از انقلاب، نخست‌وزیری است البته با باورهای مذهبی، ولی عرفی که در پی ايجاد حکومتی مذهبی در کشور نيست. همین‌طور نخستین رئیس جمهور ایران،‌ ابوالحسن بنی صدرکه باورهای مذهبی روشن داشت و سال‌ها برای آن در جنبش‌های دانشجویی اسلامی خارج از کشور فعالیت کرده‌بود، اما هرگز پيرو چیزی جز جمهوری غیرایدئولوژیک مردم نبود.
آری، در روزهای پس از پیروزی انقلابی که به اسلامی مشهور شد، هنوز مذهبیون فرادست نبودند. اما رقابت و توازن قوا میان نیروهای حاضر، کم کم، گاهی تند و گاهی کند، به سمت و سوی فرادستی نیروهای مذهبی می‌رفت ـ به هزينه تعطيلی احزاب و روزنامه ها و حتی دانشگاه ها، سرسختی در مورد جنگ، زندانی کردن دیگر نیروهای سياسی و کشتار گسترده انقلابی ‌ها به ویژه در زندان اوین به سال 1367 و ترور بسیاری از آن‌ها در درون و خارج از کشور. برای سرکردگی تندروانی که به اسم اسلام تمامی حکومت را می خواستند، لازم بود نيروهای رقيب و حتی نيروهای رقيب اسلامی ميانه رو نيز یکی‌یکی از میدان رقابت بیرون شوند. در اين مورد می توان مثلا به قتل دکتر سامی، از شخصیت‌های باورمند به ارزش‌های اسلامی اما مخالف ولایت مطلقه و يکدستی حکومت به اسم مذهب، اشاره کرد. رقبا به طریق فیزیکی و غیر فیزیکی، کم‌کم از میدان مبارزه کنار گذاشته یا حذف می‌شوند.
باید به خاطر داشت و بدون تعصب گفت که جنبش گسترده مردم و بپا خیزی هايی که به انقلاب 1357 انجاميد، هرگز برای فرادستی فقه و حکومت فقاهتی و "ارزش‌هايِی" چون چادر اجباری و باز پس گرفتن حقوق حقه زنان ‌نبود. نگاه کنيد به عکس های به جای مانده از دوران انقلاب. از شمار زنان آزادی خواه بی حجاب در شگفت خواهيد شد. صد البته که زنان آزادی خواه با حجاب هم در انقلاب شرکت داشتند، اما خواسته‌های بپاخيزی ها برای استقلال و آزادی‌خواهی و از بین رفتن تبعیض در کشور بود و نه نوع پوشش زن. مگر پيش از انقلاب نمی شد چادر سر کرد که مردم برای چنين امر "مهمی" در برابر نيرومندترين رژيم منطقه بيايستند؟
نیروهای مختلف مذهبی و غیر مذهبی با درخواسته‌های سياسی و اجتماعی و برای آزادی‌ و جامعه بهتر در انقلاب شرکت کردند. در همان حال رقابتی ميان نیروهای حاضر برای سرکردگی جنبش جریان داشت. به دلایلی در پيش آمده، این رقابت سرانجام به فرادستی نیروهای مذهبی تندرو و حتی مرتجع انجامید. باز اشاره کنم که حساب بسیاری از نیروهای مذهبی که آزادی‌خواه بودند و هستند، از اين ها جداست. امروز نیروهای مذهبی آزادی‌خواه و حتی شماری از آقایان علما کمتر از ديگر نيروهای سياسی در کشور از فرادستی نیروهای تندرو مذهبی در رنج و حصر نیستند. در تاریخ معاصر ایران، هیچ‌گاه دادگاه ویژه روحانیت نداشته‌ایم. داشته ايم؟ هیچ‌گاه به این اندازه علما در حصر نبوده اند. بوده اند؟ هیچ‌گاه به این اندازه، حوزه‌های علمیه و حوزه‌های مذهبی به زیر فرمان حکومت سیاسی نرفته بودند. رفته بودند؟

عده‌ای این بحث را می‌کنند که بعد از انقلاب، فرادستی نیروهای مذهبی تندرو، اجتناب‌ناپذیر بود؛ مخصوصاً این‌که به هر حال ملت ایران فرصت‌های چندی داشت که این اتفاق رخ ندهد. یکی سر اتفاقات آذربایجان و آیت الله شریعتمداری و حزب جمهوری خلق مسلمان ، 30 خرداد 1360 و دیگر مسائل قبل از آن هم نیروهای غیر مذهبی مثل فداییان وارد عمل شده‌بودند یا سر انتخابات قانون اساسی و مجلس و آن مباحثی که در مجلس نهضت آزادی و... مطرح می‌کردند؛ ملت همیشه از آقای خمینی حمایت می‌کردند.
مطمئن نیستم. البته مردم از آقای شریعتمداری به شکل بسیار گسترده‌ای دفاع کردند. اما برخورد هواداران اسلام تندرو با هواداران آقای شریعتمداری تند و سخت و حتی مسلحانه بود. در مقابل رويکرد آقای شریعتمداری در مقابل آیت‌الله خمینی، همچون در برابر شاه، مسالمت جو و ميانه بود. هر چند که آیت‌الله خمینی تا مدت‌ها صحبت سرنگونی سلطنت را نمی‌کردند و تنها به محمدرضا شاه برای سلطنت به نحو احسن نصیحت می دادند، اما ايشان سرانجام در برابر شاه رويکردی تند پيشه کردند و پس از پیروزی انقلاب هم در مقابل مخالفین چنين کردند. ميانه روها برای پيروزی در برابر تندروان خشن به زمان بسيار بلندی احتياج دارند.
در مورد فداییان می‌فرمایید و در مورد مجاهدین. خیلی از افراد این طور فکر می‌کنند ـ و من نيز ـ که اگر انتخاب ميان حکومت جمهوری اسلامی و حکومت مجاهدین، به ویژه مجاهدین آن روز، باز هم جمهوری اسلامی.

منظور من مجاهدین نبود. منظورم بیشتر آقای بنی‌صدر بود.
اگر به سال 1360 اشاره می‌کنيد، در آن زمان قوی‌ترين نيروی سياسی، آن هم مسلح، مجاهدین بودند.

به هر حال آن زمان، دعوا بیشتر دعوای بنی‌صدر- آیت‌الله خمینی بود تا مجاهدین- آیت‌الله خمینی و مجاهدین با این تصور که می توانند از پایگاه مردمی بنی صدر استفاده کنند وارد قضیه شدند.
البته مردم پشتيبان بنی‌صدر بودند. بنی‌صدر را عدم پشتیبانی مردم از بین نبرد. در رقابت ميان وی و تندروان سرسخت، حريف نيروهای سازمان‌يافته مسلح داشت و او شمار بالايی از رأی مسالمت‌آميز مردم. نتيجه دعوا ميان اين دو از پيش روشن است. البته نيايد محبوبيت استثنايی آيت‌الله خمينی را در آن زمان را از ياد برد. زمانی که بنيان‌گذار جمهوری اسلامی بنی‌صدر را خلع کرد، عملاً امکان هر گونه پيروزی از وی گرفته شد.
حقيقت اين است که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، نیروهای مذهبی تندرو با اجازه و تشویق آیت‌الله خمینی، گروه‌های انتظامی موازی ارتش درست کردند. رهبری و سازماندهی و بسیج این‌ها در دست ايشان بود. افزون بر آن، نیروهای مذهبی در جریان جنگ با عراق نيز توانستند بسیار بر قدرت خود بيافزايند.
در چنين شرایطی ابوالحسن بنی‌صدر با وجود فرماندهی نیروهای مسلح - به درست یا نادرست- معتقد به استفاده از نیروهای مسلح نبود. وقتی بنی‌صدر و مذهبی‌های تندرو و غیردموکرات رو دررو قرار ‌گرفتند، بنی‌صدر جز اقبال مردم هيچ نداشت و رقبايش هم نیروهای مسلح تشکیل‌شده پس از انقلاب را در اختیار داشتند و هم معتقد به استفاده از آن بودند. انتخاب آيت‌الله خمينی هم که در آن زمان با قانون و بی قانون رهبر مردم بود، کار تير خلاص آخر را کرد. با وجود اين بايد به خاطر داشت که مردم در انتخاب ميان بنی‌صدر و تندروهای مذهبی به روشنی اولی را برگزيدند، حتی در زمان حيات رهبر انقلاب و بنيان‌گذار جمهوری اسلامی.

اما در کنار این رفتار نیروهای تندرو، ما شاهد نوعی بی‌عملی از سوی نیروهای مردمی هستیم که به نوعی در به قدرت رسیدن تمامیت‌خواهان نقش داشته‌است.
پیروزی و فرادستی تماميت‌خواهان را امروز در کشور نمی‌توانیم به معنای تمکین و پذیرفتن آن از سوی مردم بدانیم. اين درست که مخالفان آزادی روزنامه‌ها را می‌بندند، صندوق‌ها را به هم می‌ریزند و می‌زنند و بدين ترتيب قدرت را در دست می‌گیرند. اما این را نمی‌شود به معنی تمکین مردم دانست. مردم ما باورهای مذهبی دارند و فکر نمی‌کنم که این در حال عوض شدن باشد یا احتياجی باشد که عوض شود. مردم ما با همين ويژگی‌ها آزادی‌ را دوست دارند و آزادی‌خواه‌اند. تجربه‌های مختلفی این را نشان داده‌است.
نه تنها مردم تمکين نکرده‌اند، بلکه حتی به نظر می رسد که نارضايتی و مخالفت مردم گسترده باشد. دانشگاهيان، زنان، جوانان، کارگران و حتی بسياری در حوزه‌ها به طور مرتب سرکوب‌ می‌شوند. حکومت برای رويارويی با شمار فزاينده مردم ناراضی از يک سو به نیروهای انتظامی خود می‌افزاید و از سوی ديگر امتياز و پول پخش می‌کند، مثل آقای احمدی‌نژاد در یزد عملا پول پخش ‌کرد. البته این کارها تا اندازه‌ای کارآست، اما به هيچ وجه نارضايتی را از ميان نخواهد برد. به ويژه آن که امروز ديگر آيت‌الله خمينی نيست که برای نظام دست کم در نزد شمار گسترده‌ای از مردم مشروعيت بيآفريند.
اگر نظامی در نزد مردم‌اش مشروع و محبوب باشد، چه احتیاجی به شمار بالايی از نیروهای انتظامی و سرکوب دارد؟ چه نيازی به دستگيری‌های گسترده دارد، به طوری که ديگر در زندان اوین دیگر جا نباشد؟ حکومتی که مردم‌ هوادارش‌اند چه احتیاجی به استقرار نیروی انتظامی به صورت نهادین در دانشگاه‌ تهران دارد؟
با وجود اين گمان نمی‌برم مردم برای حل مشکلات در پی انقلاب و براندازی باشند. مردم از خشونت که تازه نتيجه آن هم روشن نيست رويگردان شده‌اند. نگاه کنيد به خود شما جوان‌ها. به باور من اين امر مبارکی است. بر عکس مردم هر وقت که انتخاب داشته‌اند و به نسبتی توانسته‌اند رأی دهند به گزينه اصلاح و آزادی رأی داده‌اند. بعد از این همه سال‌ها نگاه کنید به پيروزی سيد محمد خاتمی که به گفته محافظه‌کاران ارزش‌های انقلاب را نمايندگی نمی‌کرد. مردم هر وقت امکان يافتند نشان دادند هوادار چه هستند.
ممکن است بپرسيد پس چرا با وجود پايداری و وفاداری به آزادی؛ مردم برای استقرار آن‌چه می‌خواهند تا کنون پیروز نشده‌اند؟ پاسخ من چنين است: چون توازن قوا هنوز به سود ايشان نيست. هنوز نيست.

http://bamdadkhabar.com/2009/04/post_1383/

هیچ نظری موجود نیست: