دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸

محمدرضا پهلوی بنيانگذار انقلاب، روح الله خمينی بنيانگذار جمهوری اسلامی


محمدرضا پهلوی بنيانگذار انقلاب، روح الله خمينی بنيانگذار جمهوری اسلامی
جمشيد اسدی
دوشنبه 19 بهمن 1388، 8 ماه فوريه 2010

برای توضيح برآمد و پيروزی  انقلاب 1357 در ايران تفسيرهای گوناگونی ارائه شده اند: واکنش ايرانيان نسبت به مدرانيزاسيون و غربی گری محمد رضا شاه (آنتونی پارسونز)، نابسامانی و نابرابری های ناشی از رشد اقتصادی (نيکی کدی)، شکاف فزاينده ميان رشد اقتصادی و سکون سياسی (آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب)، تشديد بحران ساختاری سرمايه داری دوره شاه به دليل محدوديت های ساختاری وسايل توليدی سرمايه، بيکاری و فرار سرمايه (مصاحبه ميليتانت با مازيار رازی گرايش مارکسيست های انقلابی ايران،بهمن 1387، سال دوم و دوره دوم، شماره 20). اسلام خواهی مردم و دشمنی با اسلام ستيزی شاه و حتی نقش روشنفکرهای چپ گرا.
نگارنده ديدگاه های بالا را شايان توجه و بررسی می داند، البته برخی را بيشتر و بعضی راکمتر. اما بر آن ها نقد جدی دارد و بدين لحاظ هيچ يک را و حتی آميزه ای از آن ها را هم برای توضيح دگرگونی سياسی و به ويژه انقلاب کافی نمی داند. چرا که نابسامانی های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی يا ديگر ممکن است توانشی برای انقلاب ايجاد کنند، اما الزاما به انقلاب نمی انجامند.
بحث سياسی ما در اين جا توجه دادن به اين نکته است که آن چه توانش انقلابی را تبديل به رخداد انقلابی می کند، پيش از هر چيز سياسی و ناشی از توازن و تناسب قوا ميان نيروهاست. اگر اپوزيسيون از شرايط بهره برد و زورش بر قدرت حاکم بچربد، آنگاه به قدرت می رسد وگرنه سرکوب می شود و محکوم. ما پيروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه 1357 را نيز از همين زاويه می نگريم. توازن قدرت به سود انقلابيون چربيد و پس نظام پادشاهی در هم پيچيده شد و انقلابيون قدرت را به دست گرفتند.
اما چرا و چگونه تناسب قوا به سود انقلابيون و به زيان محمد رضا شاه به هم خورد؟ پرسش را بشکافيم: از ديدگاه سياسی چه عواملی باعث شدند که از نيروی شاه کاسته و بر توان اپوزيسيون افزوده شود، به طوری که دومی، کمابيش به راحتی، قدرت را از اولی بگيرد؟
زبده پاسخ ما چنين است: محمدرضا شاه خود از مهم ترين انگيزه های خيزش انقلاب بود، بدين ترتيب که با بستن در بر هر مخالفتی، حتی از سوی جان نثاران خود، ناچار به تدريج در را بر روی اصلاح طلبی و رفرم در چارچوب نظام پادشاهی بست و مخالفان و ناراضيان را به سمت و سوی تنها امکان تغيير در آن نظام می راند: انقلاب. يعنی با نابخردی به دست خود بر نيروی مخالفان سرسخت خود افزود.
ديگر سخن، بسياری از کسانی که به ناآرامی های گسترده سال های 57-1356 پيوستند، در صورت بهره مندی از کوچک ترين امکان دموکراتيک نه در پی براندازی نظام شاهنشاهی بودند و نه خيال انقلاب در سر داشتند. اما با توجه به استبداد نابخردانه محمدرضا شاه – نابخردانه چون با توجه به دست آوردهای اجتماعی و اقتصادی آن دوران، نيازی به اين همه خفقان و سرکوب نداشت – بسياری به درست يا نادرست بدين نتيجه رسيدند که يا " بايد شاه برود" يا "آش همان آش و کاسه همان کاسه" ! در چنين بستری بود که آيت الله خمينی  رهبر شد و جمهوری اسلامی را بنيان گذارد.
در پی، دو جنبه اين بر نهاده را نشان خواهيم داد: يکی اين که چگونه محمدرضا شاه حتی برای خدمتگزاران وفادار خود نيز فضا را بسته بود، تا چه رسد به ديگران و ديگر اين که چگونه آيت الله خمينی رهبر شد و جمهوری اسلامی را بنيان گذارد.

خودکامگی فزاينده محمدرضا شاه و راندن اپوزيسيون به جبهه انقلاب. نظام محمدرضا شاهی، راه را بر مشارکت هر چند اندک هر دسته و نيروی سياسی بسته بود. بدين ترتيب به تدريج راه بر اصلاحات بسته می شد و نيروها و افراد ناراضی، حتی با خواسته های آشتی پذير با نظام سلطنتی، ناچار به راه حل های انقلابی کشانده می شدند. بسياری از نيروها و شخصيت های اپوزيسيون، نه به دنبال سرنگونی نظام پادشاهی بودند و نه حتی خواهان کناره گيری محمدرضا پهلوی از سلطنت. آن ها فقط خواستار احترام شاه به قانون اساسی مشروطه سلطنتی بودند. حتی نشريات حزب توده هم تصريح می کردند هدفشان پايان دادن به ديکتاتوری شخص شاه است و نه سرنگونی نظام سلطنتی (متين افشين (1378)، کنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور: 57-1332، ترجمه ارسطو آذری، نشر تيراژه. به نقل از نشريات حزب توده: مردم، 5 ماه مه 1975 و نيز دنيا، شماره 7، سپتامبر 1975). بزرگ ارتشداران خدايگان آريا مهر اما اين مهم را به هيچ گرفت و حتی حزب رستاخيز را هم، در همان آستانه انقلاب به جای دو حزب دست نشانده "ايران نوين" و "مردم" نشاند.
شرح استبداد شاه پس از کودتای 1332، عليه مصدق و به ويژه پس از سال های 1340 برای کمتر کسی نا آشناست، تا بدانجا که تکرار آن حتی ملال آور است. برای گريز از ملال اما می توان به گفته هايی از وفادارترين ياران سلطنت اشاره کرد که آن ها هم از خود محوری محمدرضا شاه شکايت داشتند و يا دست کم نگران بودند. خود کامگی محمدرضا پهلوی نه تنها هيچ فضايی برای اپوزيسيون باقی نگذارده بود، بلکه حتی فضا را برای همراهان و همدستان خود نيز تنگ کرده بود. وی عملا تمامی قدرت حکومتی را به هزينه کنار گذاردن ياران با وجود و برگماری عاملان فرمانبردار دردست گرفته بود. هيچ کس، حتی از رده بلند پايگان نظام سلطنتی، بدون اجازه و تصويب شاه امکان تصميم گيری و ابتکار عمل نداشت، شواهد اين ادعا را در گفته ها و نوشته های ياران وفادار خود محمدرضا شاه چون اسدالله اعلم و جعفر شريف امامی. می توان جست و يافت. هر دوی ايشان رتبه و جايگاه بلند در نظام سلطنتی پهلوی داشتند. از اسدالله اعلم بياغآزيم که هم نخست وزير و هم وزير دربار شاه بود.
خاطرات اعلم، جلد اول، ص 249-248، سه شنبه 20 خرداد 1970. ... سپس ادامه دادم كه شاه بايد توجه بيشتري به خواسته مردم داشته باشد: چرا هر از چندي، گروهي از مردم عادي را از طبقات مختلف، از توي خيابانها دعوت نمي كنيد، و از آنها در باره خواسته ها و نيازهايشان نمي پرسيد. مطئنم عكس العمل بي نظيري دريافت خواهيد كرد». شاه جواب داد، «من خودم مي دانم مردم چه فكر مي كنند. خدا مي داند از چند مركز و محل گزارش پشت گزارش به من مي رسد». تذكر دادم كه اين گزارش ها فقط براي اطمينان خاطر او داده مي شود؛ و فقط حرف هايي را كه مايل است بشنود به او مي گويند. شاه اصلاً خوشش نيامد؛ گفت رئيس دفتر او در مورد صحت و سقم تمام اين گزارش ها تحقيق مي كند. گفتم، «بسيار خوب، با وجود اين، چرا خود اعليحضرت افق ديدشان را شخصاً وسيع تر نكنند؛ به صداهاي تازه اي گوش بدهيد ...». شاه در جواب به مراسم سلام اشاره كرد كه به قول خودش هميشه مي توانست از نظر مردم مطلع شود. گفتم، «اولاً در سال فقط چند بار مراسم سلام برگزار مي شود، و به علاوه كساني كه در آن مراسم شركت مي كنند، جرأت نمي كنند كوچكترين شكايتي بكنند. هميشه چند صد نفر حضور دارند. حكايت آن تاجر بدبخت را در بوشهر به ياد مي آوريد؛ اين جسارت را كرد كه از تأخير ساختمان بندر شكايت بكند. اعليحضرت چنان به خشم آمديد كه تمام روز حالتان خراب بود. حتي من، چاكر شما هم نتوانستم با شما منطقي حرف بزنم. و آن وقت انتظار داريد مردم در مراسم سلام درد دل هايشان را بگويند، و گله و شكايت هايشان را آشكار كنند. تازه به فرض هم كه اعليحضرت تحمل شنيدن اين حرفها را داشته باشد، مأموران امنيتي پدر شاكي بدبخت را درمي آورند و مثل آوار بر سرش خراب مي شوند. من مطمئنم كه اعليحضرت وضعيت موجود را بهتر از من مي شناسد، و عكس‌ العمل دولت را هم نسبت به آن مي دانند». حرف هاي مرا در سكوت شنيد ...
خاطرات اعلم، جلد اول، ص 327-326، چهارشنبه 30 فروردين 1972. جواب دادم، مردم بايد احساس كنند كه چيزي بيشتر از تماشاچي بازيهاي سياسي هستند. بايد زمينه را براي شركت بيشتر آنها در اين بازي فراهم بياوريم؛ فقط در آن صورت است كه راضي مي شوند و قواعد بازي را مي آموزند. شاه به كلي منظور حرف مرا درنيافت و اعتراض كرد كه، «ما وسايل نداريم، سازمان ورزشي ما زمين بازي كافي، مربي و پول ندارد». توضيح دادم كه منظور من دقيقاً اين نبود؛ بلكه در باره مشاركت عمومي در بازي سياست حرف مي زدم. به عنوان مثال به چه دليل دولت در انتخابات محلي دخالت مي كند؟ بگذاريد مردم خودشان در مبارزات انتخاباتي شان شركت كنند و هر نماينده اي را كه مي خواهند انتخاب بكنند احتمالاً انتخابات مجلس هنوز احتياج به سرپرستي دارد ولي در مورد انتخابات انجمن شهر چنين نيازي نيست. چرا نمي گذاريد مردم آزادانه در مورد گرفتاری ها و مسائلشان حرف بزنند. اين چه ضرری دارد. شاه گفت، «اين چه حرفي است. البته كه ضرر دارد. آن وقت مي خواهند در مورد تورم و اين گونه مزخرفات شكايت بكنند».
خاطرات اعلم، جلد دوم، ص 715، چهارشنبه 30 مهر 1975. شرفيابي ... بريده اي از روزنامه نيويورك تايمز را تقديم كردم كه ادعا مي كند روشنفكران اين مملكت طالب اصلاحات اجتماعي بنيادي هستند. شاه اصلاً خوشش نيامد. گفت، «احمق های پفيوز. كاری بيش از تكرار نكاتی كه مشاوران خود ما در كنفرانس اسپن تحت رياست شهبانو در شيراز مطرح كردند، نمي كنند. و به هر صورت، اين روشنفكران فكر مي كنند كی هستند؟ يك مشت بيكاره هاي بزدل كه انتقاداتشان صرفاً به دعوت ما صورت گرفته.»
خاطرات اعلم، جلد اول، ص 362-361، شنبه 31 تير 1972. ... به فرودگاه رفتم تا به شاه خوش آمد بگويم و او را تا سعدآباد همراهي كردم. ... ناگهان رو كرد به من و گفت، «اين مزخرفات چيست كه اين مردكه كني عنوان كرده است؟ در يك اجتماع حزبي در اصفهان دولت را به ارتجاعي بودن متهم كرده است و گفته اگر انتخابات آزاد بود، حزب مردم انتخاب مي شد. چه وقاحتي دارد كه دولت مرا متهم به ارتجاعي بودن مي كند؟ و به چه جرأتي مي گويد انتخاباتي كه تحت حكومت من انجام مي گيرد آزاد نيست؟» به او اطمينان دادم كه بار اول است در باره اين ماجرا مي شنوم، و تذكر دادم كه به هر حال به عنوان رهبر حزب مخالف مجبور است چيزي بگويد، هر چند ممكن است مزخرف باشد. ... طبيعي است كه رهبر حزب مخالف دولت را ارتجاعي بداند، و اما در باره انتخابات، هر دوي ما به خوبي آگاهيم كه او عين حقيقت را مي گويد. مسئله اين جاست كه آيا بايد اين اظهار نظرها را در ملاء عام كرد يا نه. شاه گفت، «اصلاً حرف حساب اين مردكه چيست؟ شانس برنده شدنش در انتخابات به همان اندازه است كه اگر بخواهد به يك خوك پرواز بياموزد.» گفتم، كني جواب خواهد داد، كه مردم همان اندازه به دولت بي علاقه اند كه به حزب خود او. و حزب مردم همان اندازه شانس برنده شدن دارد، به شرط آن كه امكانش را پيدا كند. شاه گفت، «چه مزخرفاتي» و چون بسيار عصباني بود، ديگر دنباله ماجرا را نگرفتم...
خاطرات اعلم، يكشنبه 11 اسفند 1975. امروز بعد از ظهر شاه جلسه مخصوص را مورد خطاب قرار داد، و ... اظهار داشت كه فكر حزب مخالف ديگر بي معني شده؛ در آينده فقط يك حزب وجود خواهد داشت، كه در طيفي گسترده از چپ به راست شامل دولت و مخالفين خواهد بود. مناظرات سياسي در چارچوب همين يك حزب صورت خواهد گرفت ...
خاطرات اعلم، جلد دوم ص 669-668، دوشنبه، 25 فروردين1975. شرفيابي... روزنامه اطلاعات نامه اي از يكي از خوانندگان چاپ كرده كه مي پرسد چرا اساسنامه حزب جديد چنين تأكيد كمي بر انتصاب و نحوه عمل دولت مي گذارد. شاه خونش به جوش آمد، و به من دستور داد كه به سردبير روزنامه بگويم احمق است كه چنين چرندياتي را چاپ مي كند. گفت: «خوب به او بفهمانيد كه انتصاب و بركناري وزراء از امتيازات ويژه سلطنت است. من و جانشينانم به عنوان قدرت فائقه وراي قوه مجريه باقي خواهيم ماند. به او بگوئيد كه روزنامه اش نه با دامن زدن به جهل خوانندگانش بلكه با تشريح اين گونه واقعيت های قانون اساسي به خوانندگانش خدمت بيشتري خواهد كرد»...
خاطرات اعلم، جلد اول، ص 331-330، يكشنبه 10 ارديبهشت 1972. شرفيابي... شاه ... رگ و پوست كنده از من پرسيد، «آيا هرگز كسي در مورد تمام كارهاي مهمي كه براي اين مملكت كرده ام به من نظر مشورتي داده است؟» گفتم، «البته خير، اما مسائلي كه امروزه با آنها سر و كار داريد داراي پيچيدگي هاي فني بيشتري است. هيچ كس به تنهايي نمي تواند يك تنه از پس آنها برآيد. آخر چرا مردي مثل نيكسون خودش را در جمعي از مشاورين مخصوص محاصره كرده است؟» پاسخي نداد ...
پس از اشاره به خاطرات اسدالله اعلم به سراغ جعفر شريف امامی برويم. در مورد وفاداری جعفر شريف امامی به شاه و نظام سلطنتی جای ترديد نيست. وی در نظام پيش از انقلاب وزير، سناتور، نايب توليه بنيد پهلوی، رئيس اتاق بازرگانی، صنايع و معادن ايران، زئيس مجلس سنا، نخست وزير و نيز استاد اعظم لژ بزرگ فرامانسونری در ايران بود. با وجود اين او هم به روشنی به خودکامگی شاه حتی در مورد همکاران فرمانبردار، اشارات روشنی دارد. جعفر شريف امامی در مورد محمدرضا پهلوی می نويسد:
خاطرات جعفر شريف امامی ويراستار: حبيب لاجوردی. اعليحضرت ... اختياری نمی خواستند به کسی داده بشود و مخصوصا در مسائل خارجی هر اقدامی کوچکی بايستی که با نظر و اطلاع خودشان باشد و همچنين در مورد وزارت جنگ ... خوب يادم هست که يک موقعی آقای دکتر وکيل نماينده ما در سازمان ملل بود. تلگرافی فرستاد به نخست وزيری ... پرسيده بود که چه جوری رأی بدهد. مثبت رأی بدهد يا منفی؟ من بلافاصله به او تلگراف کردم ... پرواضح است که بايد شما در اين امر مثبت رآی بدهيد.
به ايشان (شاه) عرض کردم که امروز وکيل يک چنين تلگرافی کرده بود و من اين جور به او جواب دادم. يک مرتبه اعليحضرت ناراحت شدند و عصبانی و متغير گفتند، "چه طور شما قبل از اين که به من بگوييد، يک چنين تلگرافی به او کرديد؟" گفتم "قربان، اگر به عرض می رساندم چه می فرموديد که تلگراف بشود؟" فرمودند "خوب درست است. من همان را می گفتم که شما به او گفتيد." عرض کردم "من چون می دانستم و محرز بود برايم که بايد اين جور رأی داده بشود، اين بود که ديگر مزاحم اعليحضرت نشدم. حالا به عرض می رسانم که مستحضر بشويد." گفتند "نه. نه. نه. بايستی که حتما وقتی که يک چنين مطلبی پيش می آيد، قبلا به خود من گفته بشود تا بگويم چه کاربکنند." اين گذشت. آن جا جای بحث بيشتری نبود.
دفعه بعد که شرفيابی داشتم، به عرضشان رساندم، "قربان اعليحضرت چرا اين قدر خودتان را ناراحت می کنيد. بالاخره شما يک عده زيادی را انتخاب کرده ايد و انتصاب کرده ايد به کارها و سمت های مختلف. خوب، هر کسی در حدود وظيفه خودش بايستی اختيار داشته باشد که تصميم بگيرد و عمل بکند و کار بکند." فرمودند "نه. نه. نه. من به هيچکس اعتماد نمی کنم." گفتم "قربان، اگر اين جور باشد که خيلی اعليحضرت ناراحت خواهيد بود. بهتر است که کسانی را انتخاب بکنيد که مورد [اعتمادتان باشند]. اگر به بنده اعتماد نداريد، خوب، من استعفا بدهم يک کس ديگری بيايد که به او اعتماد داريد و بگذاريد وقتی که آمد کارش را بکند که بار اعليحضرت سبک بشود و به کارهای اساسی و مهم تر برسد. ... فرمودند "نه. نه. من اين تجربه را دارم که به هيچ کس اعتمادنمی کنم. بايد اين کارهاهمه به خودم گفته بشود."
اخيرا کار به جايی رسيده بود که ديگر هيچ کس را قبول نداشتند و نظر خودشان را صائب ترين نظر می دانستند. ... اواخر اصلا مشورت نمی کردند. کسی هم اگر به ايشان مشورت می داد - [بخصوص] اگر که آشنا هم نبود به اين که به يک نحوی اين مشورت را بيان بکند که قابل هضم و قابل قبول باشد - اصلا ناراحت می شدند و نمی پذيرفتند.
آن چه رفت شرح آزادی و دموکراسی بود که آخرين پادشاه ايران برای خدمتگزاران وفادار خود قايل بود، حالا حساب کنيد که فضاي سياسی برای ديگران چگونه بود. در چنين حالتی بحث بر سر خوبی يا بدی انقلاب نمی توانست بود. وقتی حکومتی استبدادی راه را بر هر گونه گفتگو و مشارکت و رفرم در درون نظام می بندد جستجوی راه حل در برون نظام، يعنی انقلاب، تبديل به تنها گزينه ممکن برای تغيير سياسی می شود. از اين روست که به گمان ما انقلاب را پيش از هر کس خود پادشاه همايونی بنيان گذاشت. اما چطور رهبری اين اعتراض گسترده به دست آيت الله خمينی افتاد؟

رهبری روح الله خمينی و بنيانگذاری جمهوری اسلامی. در دوره اختناقی که به ويژه پس از کودتای 1332 در کشور حاکم شد، محمدرضا شاه به هيچ يک از مخالفين سياسی که هيچ، حتی به برخی از همراهان با وجود خود نيز چون ژنرال زاهدی و دکتر امينی اجازه فعاليت نمی داد. از سال 1342 به بعد بود که شاه سازمان های امنیتی خویش از جمله ساواک را توسعه بخشید. ساواک در این دوران با همکاری شهربانی و دستگاه های انتظامی دیگر در سرکوبی عناصر ضد نظام سلطنتی فعالیت گسترده ای داشت؛ فعاليتی که تا سال های آخر رژیم پهلوی همچنان ادامه داشت.
رژيم شاهنشاهی اما نمی توانست با مذهب که ريشه های اجتماعی در کشور داشت مبارزه آشکار کند. البته همه مذهبی ها مخالف و معترض نبودند، اما مذهبی های مخالف و معترض به ويژه با تأکيد بر شبکه مساجد و شمار آخوند و طلبه راحت تر از ديگر نيروهای سياسی می توانستند در فضای استبدادی آن روز فعاليت کنند. بدين ترتيب مذهبی های سنتی با فرسايش کمتری نسبت به ديگر نيروها وارد ناآرامی های سال های 57ـ1356 شدند. خوب خمينی هم رهبر اين ها يا دست کم يکی از رهبران ممتاز ايشان بود. اما نيروهای سياسی ديگر هم در انقلاب شرکت داشتند!
هدف کوتاه مدت و بلکه خودبخودی نيروهای پيوسته به بپاخيزی هايی که به انقلاب انجاميد، مخالفت با شاه و رژيم او بود که با توجه به تجربه تاريخی پيش از آن ديگر هيچ اميدی به اصلاحش نمی رفت – حالا درست يا نادرست. به جرأت می توان گفت که طيف های گوناگون انقلابی، جز در مورد مخالفت با شاه، يعنی مخالفت با سرکوب گسترده به ويژه توسط ساواک، شکنجه، اختناق، وجه مشترک ديگری نداشتند. برای بسياری از نيروهای سياسی، پذيرش رهبری خمينی در آن دوره به معنی پذيرش رهبری سياسی او برای تعيين رژيم آينده کشور نبود؛ بلکه، به درست يا نادرست، سازشی بود برای رسيدن به هدف کوتاه مدت پيروزی جنبش و رهايی از استبداد فراگير شاه. حتی تا پیروزی انقلاب، پشتیبانی از آیت‌الله خمینی به معنی پشتیبانی از ايجاد جمهوری اسلامی بود، ناامیدی از رژیم سلطنتی که تن به مصالحه نمی‌داد و حتی بسیاری از یاران خود را گریزانده بود، اپوزیسیون را ـ حالا شاید کمی شتابزده ـ با اين سياست پراگماتیستی کشاند که تنها کسی که می‌تواند تمام نیروهای ناراضی را جمع کند و با شاه مقابله کند، آیت‌الله خمینی است.
گذشته از هدف کوتاه مدت اما، نيروهای سياسی هدف بلند مدت نيز داشتند. هدف بلند مدت انقلابيون و ناراضاييان مشترک که هيچ شبيه هم نبود و از همين رو از فردای پيروزی انقلاب و بلکه پيش از آن، تنش و درگيری ميان ايشان بر سر آزادی، نقش زنان، جنگ مسلحانه، آرايش حاکميت و ديگر گسترش يافت.
در هر فرآيند اعتراضی و به ويژه انقلابی، از يک سو نيروهای ناراضی قدرت حاکم را به چالش می کشند و اما از سوی ديگر ميان خود به رقابت بر می خيزند تا رهبری جنبش را به دست گيرند. اين رهبری به دلايلی که شرحش رفت به دست آيت الله خمينی افتاد. با وحود اين به دليل این همآوردی در درون صفوف انقلاب، حتی تا بعد از پیروزی انقلاب صحبت از ولایت فقیه‌ نبود. اتفاقا به اعتباری می توان گفت که يکی از مهم ترين انگيزه های تشکيل جمهوری اسلامی تثبيت رهبری آيت الله خمينی و ديگر سران مذهبی بود که بدون نيروی حکومتی و انتظامی تضمينی بر بقايش نبود.

هیچ نظری موجود نیست: