چگونه جنبش سبز پيروز خواهد شد؟
2- از خيابان تا برهم زدن توازن قوا!
گفتگوی سعيد قاسمی نژاد با جمشيد اسدی
دوشنبه 23 فروردين 1389، 13 ماه آوريل 2010
سعيد قاسمی نژاد: در بخش پيشين گفتگو به رهبری جنبش سبز و به ويژه کمبودهای چهره های فرانشين جنبش سبز چون آقايان موسوی و کروبی و خاتمی اشاره داشتيد، آيا فكر نمي كنيد اين عدم تصميم گيري رهبران ماحصل وضعيت بن بستي است كه در آن قرار گرفته اند؟ به نظرم آقاي خامنه اي هم از اين وضع مطلع است كه تن به هيچ مذاكره اي نمي دهد. حال به نظر مي رسد رهبران جنبش دو راه بيشتر نداشته باشند، يا خواستار آن شوند كه مردم بيش از اين ادامه ندهند و به خانه هايشان بازگردند و يا خواسته اي فراتر از آنچه تا به امروز مطرح بوده را درنظربگيرند كه با توجه به پيشينه ايشان كمي قابل پيش بيني است كه چندان به تغيير و تحول بنيادين در نظام كنوني علاقمند نباشند و جز پاره اي حرفهاي كلي برنامه استراتژيكي هم ارايه نمي دهند. تا چه حد فكر مي كنيد اين عدم تصميم گيري ناشي از وضعيت بن بستي است كه هويت تاريخي رهبران جنبش در آن سهيم است؟
جمشيد اسدی: ببينيد در اين كه آقاي خامنه اي هرگونه مذاكره يا باج دادن را رد كرده و پس از اين هم رد خواهد کرد ترديدي نيست. براي فهم اين موضوع هم نبايد منتظر آخرين سخنرانی های وی بود. آقاي خامنه اي از زمان تكيه زدن بر مسند رهبري در هيچ موردي با مخالفان خود به سازش و مذاكره و مصالحه ننشسته است. از گذشته درس بگيريم. با اين وجود، اين به معني آن نيست كه وی هيچ گاه و در هيچ شرايطی تن به مذاكره نخواهد كرد. آقاي خامنه اي چون تا به كنون قدرت فرادست را داشته و دارد نيازی به مذاكره و مصالحه ندارد. براي حفظ قدرت خود و همرزمان شان هم به زمين نشستن اقتصاد و ديپلماسي كشور مساله قابل توجهي نبوده اند.
اما اگر روزي جنبش سبز داراي رهبرشود و سازمان يابد و قدرتی از خود نشان دهد آن گاه خواهيد ديد چگونه همين آقای خامنه ای و همدلانش شتابان به مخالفان خود پيشنهاد نشستن بر سر ميز مذاكره و مصالحه را خواهند داد. آقای خامنه ای تا وقتي كه قدرت خود را در خطر نبيند و احساس كند كه قادر به كنترل كشور است بديهي است كه تن به مذاكره نخواهد داد. اين منطق تمامي مستبدان در جهان است. هيچ مستبدي در جهان بطور طبيعي آماده مذاكره ومصالحه نيست كه اگر چنين بود اصلا مستبد نمي شد. بايد توازن قوا به گونه اي باشد كه آن را بپذيرد.
سعيد قاسمی نژاد: و همين هم باعث ضعف رهبری جنبش است؟
ناتوانی رهبري جنبش به علت موضع سرسختانه آقاي خامنه اي نيست. جدا از سرسختی حاکم مستبد، اين بر رهبري جنبش است که راه و روش مبارزه را به مردم نشان دهد. اينگونه است كه يك رهبر شناخته مي شود. نظر به موضع سرسختانه آقاي خامنه اي و شرکای پاسدارش ـ و اينکه روشن نيست چه کسی از اين دو رهبر ديگری است ـ اين بر رهبري جنبش است که پيشنهاد كار دهد. يعنی چه که چون آقاي خامنه اي موضع سرسختانه اي اتخاذ كرده پس كار بيشتري از دست ما ساخته نيست.
به گمانم چهره هاي مقاومت، يا نقش و وظيفه رهبري را نشناخته اند يا اگر شناخته اند آن را براي خود نپذيرفته اند. روزي كه اين مهم انجام شود سد بزرگي از پيش پاي جنبش سبز و بلکه جنبش آزاديخواهی مردم ايران برداشته مي شود. امروز مشكل اصلي جنبش در نبود رهبري اي است كه از تصميم گرفتن نترسد و بداند كه ملاك سنجش كارنامه او نه ميزان مردم پسندي و محبوبيت، كه ميزان موفقيت در كار و نزديك شدن به هدف است.
اجازه مي خواهم حالا كه به مساله فقدان رهبري و خطرات ناشي از آن اشاره شد، در عين پشتيباني از چهره هاي مقاومت آقايان موسوي و كروبي، انتقاد و گله اي تند اما دوستانه هم از ايشان به ويژه نسبت به آقاي موسوي داشته باشم انتقادم به خرافه نادرستي است كه توسط ايشان در دهان ها افتاد و متاسفانه بسيار گشت. اين خرافه كه در جنبش سبز هر كس براي خودش رهبر است.
اين حرف آموزه اي نادرست است چرا كه رهبری برآمده از توان و کارشناسی ويژه ای است، نه همچون تعارف بر سر سفره غذا که: نه خير شما بفرمائيد. تصور كنيد زماني كه زنده ياد ندا آقاسلطان در خون خود مي غلتيد او را نزد پزشكي برند و وی از سر فروتنی بگويد: او را نزد من نياوريد! در اين جنبش هر كس براي خودش پزشك و جراحي عاليقدر است و او را به دست هر که می خواهيد بسپاريد! مي بينيد اين حرف چقدر ناراحت كننده و آشوب دهنده است. ادب و خوش آمدگويی يک چيز است و کار سياسی چير ديگر.
رهبري سياسی هم، توانمندی و کارشناسی می خواهد. از همين رو انتقاد به آقاي موسوي وارد است كه اين تفكر نادرست را در ذهن ايرانيان و جوانان كه استعداد بيشتري براي پذيرش حرفهاي ناآزموده و تجربه ناشده دارند انداخت که گويا يک جنبش به صرف آن که مردمی است می تواند بدون رهبری و سازماندهی به پيروزی برسد.
اجازه دهيد از راه همين گفتگو كه به کوشش شما جوانان انجام مي شود اين پيام را بدهم كه مساله رهبري مهمترين مسله جنبش است و اين حرف كه جنبش بدون رهبر مي تواند به سرمنزل مقصود برسد نادرست و به غايت اشتباه است. اين حرف كه هر كسي مي تواند رهبر يك جنبش گسترده باشد جز مسكن و خواب آوري بيش نيست و همچون شرابي است كه اذت زودياب اش صبح خماري به دنبال دارد. مثل صبح خمار 22 بهمن درپی سرمستي های خيابانی پيش از آن. باور به پيروزی يک جنبش بدون رهبری و نيز سازماندهی، گيرم که بسياران از مردم هم بدان پيوسته باشند، هم از ديگاه نظري نادرست است وهم به لحاظ عملي. چنين باوری هيچ نمونه ای در تاريخ ندارد.
سعيد قاسمی نژاد: از رهبری بگذريم و به رويارويی مردم با قدرت بپردازيم. تحليل تان درباره 22 بهمن امسال و نيز جشن چهارشنبه سوری پس از آن را با ما در ميان بگذاريد.
جمشيد اسدی: از جمله پيامدهاي ناگوار فقدان رهبري، كارنامه تنك مايه خيزش مردم در 22 بهمن امسال بود كه بسيار كم مايه تر از خيزش هاي قبلي و كمتر از حد انتظار مردم رخ داد. به نظرم وقايع اين روز را بايد به عنوان مقطعي از يك مبارزه بلند مدت درنظر گرفت. شايد اين بار جنبش سبز دوری از نبرد را به ارتجاع باخت اما مبارزه ادامه دارد، مبارزه اي كه متشكل از نبردهاي گوناگون است.
اما از تجربه اين روز مي توان درس هايي گرفت يكي اين كه ارتجاع با چنگ و دندان در مقابل كوچكترين مقاومت و خيزش مردم خواهد ايستاد. شاهد بوديم كه با تمام امكانات مالي و نظامي كه دارد نيروهاي خود را از اقصي نقاط كشور آورده بود تا به جهانيان نشان دهد كه به مناسبت اين روز تعداد زيادي جمع خواهند شد. حمله و يورش شديد نيروي انتظامي ولباس شخصي به مردم را نيز شاهد بوديم كه مثال نمادين اش هم آسيب هايي بود كه به بستگان موسوي و كروبي وارد شد. اما اين را نمي توان موفقيت رژيم محسوب كرد. اگر هم باشد تنها محدود به نبردي است از نبردهاي بسيار در مبارزه اي بلند مدت.
22 بهمن روز سالگرد پيروزی اتقلاب اسلامی نشان داد که حاکميت تا چه حد برای کنترل و سرکوب نيروهای خود را بسيج کرده بود. اين را بعضی به عنوان موفقيت رژيم تلقی کرده اند. اما اگر هم چنين باشد، اين موفقيتی است موردی و مقطعی و رژيم نمی تواند هيچ اميدی به تداوم آن داشته باشد. حتی ممکن است جنبش در جان و انديشه خود بيشتر از رژيم ببرد و در عمل با خشونت و تندروی به رژيم واکنش نشان دهد. بايد دانست که مستبد از همه می ترسد. قدرت او ظاهری است و بستگی به ترس شهروندان دارد. خامنه ای هم همچون هر مستبد ديگری با ترس می زيد. دست کم از اين می لرزد که حتی می ترسد که پس از رفسنجانی، کروبی، موسوی، خاتمی و بسيآری ديگر چه کسی از ميان پيرامونيان و همراهان اش به اردوی مخالف خواهد پيوست.
درسی که جنبش سبز از تجربه پر اشتباه 22 بهمن می گيرد بسيار پر ارزش است. اما بايد دانست که مردم چه درسی از اين تجربه ناکام گرفته اند. اگر اين درس مربوط به رهبری، راه و طريق مبارزه و نيز ضرورت سازمان يافتن نيروها باشد، آنگاه به جرات می توان گفت که جنبش سبز از 22 بهمن درسي بزرگ برگرفته است.
البته سازمان دهی مبارزان و شهروندان ناخرسند، کار آسانی نيست. چرا که به دليل فروپاشی ايده ئولوژی های سياسی، سازمان دهی نيز به طريق گذشته موفق نخواهد بود. ارزش ها و گفتمان های تازه ای هم که مورد اقبال مردم قرار گرفته اند هنوز سازمان دهی ويژه خود را باز نيافته اند. مثلا جنبش اعتراضی مردم ما به کمک فنآوری های اطلاعاتی و مخابراتی نو به شکل خودبجودی و خودجوش گسترده و همه گير شد. اما همان گونه گه شرحش رفت بدون رهبری و سازمان دهی، حتی چنين جنبش و بپاخيزی کسترده ای نيز موفق نتواند بود.
اما چهارشنبه سوری! بیرون آمدن مردم در روز چهارشنبه سوری دو ویژگی داشت. اول آنکه ایم بدون استراتژی و برنامه اعلام شده از طرف رهبری بود و مردم به صورت خودجوش وارد خیابان ها شدند. دوم اینکه این حرکت نیز به گستردگی حرکات روز عاشورا و 13آبان نبود.
به هر حال در مورد جنبش سبز جای نگرانی هست. زیرا جنبش رهبری و استرتژی و برنامه سیاسی مشخص ندارد. در چنين حالتی بيم آن هست که نیروها هرز روند. خطر دیگر خسته شدن مردم از کار بی ثمر است. مردم از سلحشوری بی نتیجه و بدون دست آورد سیاسی و اجتماعی خسته خواهند شد و شايد کنار کشند.
سعيد قاسمی نژاد: درس ديگری هم می توان برگرفت؟
البته و آن هم مربوط به تفاوت ميان ميدان مبارزه عملی و وجدان عمومی است. ارتجاع هر چه در ميدان مبارزه بيشتر بزند و ببندد و بکشد، در ميدان وجدان عمومی بيشتر خواهد باخت و مردم در دل و جان از آن بيشتر خواهند گسست. از اين رو اين پيروزي مقطعي ارتجاع در 22 بهمن در بلند مدت به سودش نيست و باعث لطمه بيشتري به آن خواهد شد. حتي به نظرم وقايع اين روز باعث لطمه بيشتري به حاكميت ارتجاعي در كشور شد. زيرا جنبش بيش از گذشته در فكر و باطن از رژيم بريد و در عمل هم امكان دارد از اين پس با خشونت و تندروي بيشتري به رژيم واكنش نشان دهد. يعني ممكن است در فكر و كردار نسبت به يافتن راه حلي درون نظام براي خواسته ها و آرمان هاي مشروعش كه جز آزادي و دمكراسي نيست نااميد شده و روي به گزينه هاي ديگري آورد. البته به گمانم به صلاح جنبش نيست كه به آن دچار شود.
سعید قاسمی نژاد: با اين تحليل ها، آیا همچنان خود را اصلاح طلب می دانید؟ در مورد اصلاح طلبی پس از کودتای 22خرداد توضیحاتی بدهید. اصلاح طلبی را اکنون به دوگونه اصلاح طلبی پارلمانتاریستی و اصلاح طلبی مبتنی بر مقاومت مدنی تقسیم می کنند، نظر شما در این مورد چیست؟
جمشید اسدی: من وارد تقسیم بندی شما نمی شوم، چرا که من دو گونه اصلاح طلبی شما، پارلمانتاریستی يا مقاومت مدنی، را متضاد نمی دانم و بلکه بر اين باورم که می توانند مکمل هم باشند. اما اجازه دهيد در پاسخ به پرسش شما ديدگاه خود را بيان کنم. آری، من همچنان خود را اصلاح طلب می دانم. اما بر این باورم که چون داده های سياسی پیش و پس از کودتای انتخاباتی 22 خرداد تفاوت بسيار کرده اند، به ناچار استراتژی اصلاح طلبی هم نمی تواند پس از کودتای 22 خرداد همچون پیش از آن باشد. اما داده های سياسی در چه موردی تفاوت کرده اند؟
پیش از کودتای انتخاباتی 22خرداد، اصلاح طلبی عمدتا از درون نظام بر می آمد. در آغاز، اصلاح طلبی بسيار کم توان و کم ادعايی به شکل سیاست استحاله در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی پديدار شد. این درست که چنين اصلاح طلبی بسیار خجول و کم رمق بود. اما هر چه بود در آن زمان جنبشی در جامعه مدنی وجود نبود و به هر حال جناح رفسنجانی سدی بود در برابر جناح محافظه و بسيار خطرناک ديگر در درون نظام که به جای جمهوری، حکومت اسلامی می خواست.
موج بعدی اصلاح طلبی، جريان دوم خرداد 1376 بود که باز هم از دورن نظام بر آمد و به ریاست جمهوری محمد خاتمی انجامید. اين موج بسيار گسترده تر و تاثير گذارتر از موج نخست، اما کماکان پایین تر از خواست مردم بود.
خب زمانی که اصلاح طلبی، حالا به هر نسبت و گستره ای، عمدتا از دورن نظام بر می آمد و هیچ جنبش مردمی و مدنی درخور دیگری هم وجود نداشت، صلاح نبود که اصلاح طلبان در برابر رفرميست های برآمده از نظام بایستند. زیرا در اين صورت سنگر مقاومت در برابر ارتجاع سرسخت از ميان می رفت و دست کم به شدت ضعيف می شد. اين بود تا کودتای انتخاباتی 22 خرداد 1386 و دو پيآمد مهم پس از آن.
پيآمد نخست، حضور گسترده اعتراضی مردم در خیابان بود. پیش از کودتا، آن قتل های فجیع زنجیره ای اتفاق افتادند و اما مردم به خیابان نريختند و واکنشی سزاوار نشان ندادند. در تیرماه سال 1378، دانشجویان مظلوم در خوابگاهشان وحشیانه سرکوب و کشته شدند و با اين وجود مردم اعتراضی درخورند اين جنايت نکردند.
اما پس از کودتای بی شرمانه که بازهم احمدی نژاد را به کاخ رياست جمهوری فرستاد، ورق برگشت و مردم نه تنها حق خود خواستند و رای خود جستند، بلکه به پشتيبانی از از زندانیان، قلم به دستان و دانشجویان نيز شعار سر دادند.
پيامد دوم، دشمنی آشکار و مسلحانه حاکمیت نه فقط با انتخابات نيم بند خودشان، بلکه با هر گونه ندای دگرباش بود. این جا ديگر جناح سرسخت تفاوتی ميان کروبی و موسوی "خودی" و رضا پهلوی و جمهوری خواه "دشمن" قايل نبود. همه اين ها دشمن نظام ارزيابی شدند و جناح حاکم تا سر حد به بند کشيدن و حتی کشتن خویشاوندان ياران تا ديروز "خودی" پيش رفت.
سخن کوتاه کنم و جمع زنم. پس از 22 خرداد 1386، نه تنها حاکميت نظام ديگر جايگاه اصلاح طلبی، حتی به شکلی محدود و خجول، نيست، بلکه آشکارا سنگر سرسختان سرکوب گری است که در برابر کوچک ترین درخواست احترام به رای و آزادی، می گيرند و می بندند و می کشند. در برابر اين، حالا ديگر جنبش مردمی داريم که در پی دستيابی به حق و آزادی است و برای آن پيگيرانه به خيابان می آيد و ارتجاع را به چالش می کشد.
حال باز گردیم به پرسش شما: آين من همچنان اصلاح طلب هستم؟ آری! اما در چارچوب داده های سياسی نو. از يک سو، ديگر هيچ اميدی به برآمدن کوچک ترين نسيم اصلاح طلبی از کوی و برزن حاکميت سرسخت و سرکوب گر نظام ندارم و از سوی ديگر حضور مردم در خيابان را زين پس کليد و بلکه تنها کليد بسزای اصلاح طلبی و آزادی خواهی می دانم.
در پرتو اين، این که کدام تعریف از ولایت فقیه می تواند با دموکراسی همخوان باشد، يا اين که برای اصلاح طلبی آيا کماکان می توان به جناحی در حاکمیت جمهوری اسلامی امیدوار بود و مانند اين ها، ديگر هيچ کدام نگرانی فکری من نيستند. به گمانم جنبش سبز هم دیگر نباید دغدغه جناحی در دل حاکمیت را داشته باشد. زیر اگر هنوز هم جناحی در حاکميت در پی اصلاح طلبی باشد، ديگر نیرو و قدرتی ندارد. زين پس می بايستی اصل رویارویی با حاکميت را پذيرفت ـ گيرم به شکل مسالمت آمیز.
آيا اين براندازی است؟ نه! چرا که از چنين ديدگاهی، هر گاه که ارتجاع سرسخت حاکم اصل گفتگو و مذاکره برای برپایی دموکراسی را پذيرفت، بهتر آن است که برای ایران، ما هم بر سر ميز مذاکره بنشينيم. اما کار ما ديگر اين نيست که به جای حکومت اسلامی فکر کنیم و به اسم اصللاح طلبی، پاسدار امتيازات اش باشيم. پاسداشت نهادهای ولایت فقیه و شورای نگهبان و از ايد دست، ديگر مشکل جنبش سبز نيست. این دغدغه فکری کسانی است که دل در گرو اين نهادها دارند. اگر جنبش سبز به روشنی در توازن قوا برتری پیدا کند، آنگاه می توان سر میز مذاکره نشست و برون رفتی جست که هم مشکل استبداد را حل کند و هم آبروی حاکمیت را نگه دارد. برانداز نيستم، چون مشکلی ندارم که در ازای برپاداشت دموکراسی و حقوق بشر در ایران، نهاد رهبری هم به شکل نمادین نگه داشته شود. مانند شیلی. اما مبارزین در شیلی هرگز به جای پینوشه نيانديشيدند و استراتژی برنگزيدند که پینوشه هم راضی باشد.
جناح حاکمیت سرسخت در هیچ موردی سازش نمی کند و نخواهد کرد، مگر در برابر زوری که آنرا هماورد خود بداند. اين مهم را هرگز نبايد فراموش کرد.
و در آخر چه افقي را براي جنبش سبز پيش بيني مي كنيد؟ آيا فكر مي كنيد اين جنبش فروخواهد نشست؟ چه توصيه و راهكاري براي تقويت و از پا ننشستن آن داريد؟
جنبش نمي تواند مدام هزينه و كشته و زخمي بدهد تا اينكه به جهانيان نشان دهد كه در ايران شرايط سختي حاكم است. جنبش بايد بداند كه هر قرباني و فداكاري وگذشت او را دست كم يك گام به آرمان و هدف دمكراسي و آزادي نزديك تر مي كند. پس براي ادامه يافتن جنبش از اين پس بايد به گونه اي عمل كرد كه فداكاري و زحمتي فايده اي ملموس براي جنبش داشته باشد. فروتنانه براي پويايی ديرپای جنبش چهار پيشنهاد ارايه می دهم.
اولين و مهم ترين پيشنهاد، همچنان که بارها بدان اشاره رفت، مسله رهبري است كه بدون آن جنبش رهبر به جايی نخواهد برد. از حمايت از چهره هاي تحسين برانگيز مقاومت آقايان موسوي و كروبي نبايد دست برداشت اما نيز بايد دانست كه اين چهره ها تاكنون رهبري نكرده اند. جنبش در نبود رهبري به زمين خواهد نشست.
پيَنهاد دوم؟ پرهيختن از بحث هاي فرعي و نادرست چون مبارزه در درون يا برون نظام، و يا دموکراسی باجمهوري اسلامي يا باجمهوري سكولار. اين بحث ها جنبش را به بيراهه می كشند. امروز بحث بر سر آزادي و دمكراسي و انتخابات آزاد و رقابتي و گسترده در سراسر كشور است. اينکه چگونه می شود ولايت وفقيه را به شکلی در جمهوري اسلامي جاي داد كه با آزادي مردم در تضاد نباشد مشکل مانيست که وقت صرف آن کنيم. اين مشكل حاکمان و اهل بيت ايشان است كه دل در گرو نگهداشت ولايت فقيه دارند ـ و لابد برخی ديگر نيز برای کم کردن هزينه رويارويی با سرسختان حاکم. حالا ممکن است جنبش در شرايطی و در ازای بهره مندی از آزادی و دموکراسی، ولايت فقيه را در حد نمادين و سمبليك، برای کم کردن هزينه ها بپذيرد. اما اگر ولاين فقيه چيزی بيش از نقشی نمادين طلب كند، آنگاه مبارزه براي آزادي و دمكراسي ادامه پيدا خواهد كرد. می بينيد که بحث بر سر دست آورد های عملی است و نه بر سر بحث هاي حاشيه ای چون اسلام و سكولاريسم و درون و برون نظام.
پيشنهاد سوم، کوشش برای رهايی از افسانه ملال آور ميانه روي يا راديكاليسم است. شوربختانه بسياري از هم نسلان من از تندروی هاي سال 57 كه به تجربه تلخ و ناگوار انقلاب اسلامی انجاميد که برای بسياری دست آوردی چون تبعيد و زندان و تجاوز و نزول اعتبار كشور در جهان نداشت، اين درس نادرست را بر می گيرند كه در ذهن و نظام ارزشي شان پايداري و مقاومت را به مثابه تندروي و راديكاليسم تلقي مي كنند. ميانه روی در نظرداشت نگرانی های دشمن مستبد و پاسداشت اعتقادات وی نيست! ميانه روی در شيوه کار و رويارويی با دشمن است، نه در وادادن باورها و پيگيری ارزش ها، آن هم به اسم مصلحت و پرهيختن از انقلابی گری. فرق است ميان اين دو!
مثالی بزنيم. اگر «رأي من كو؟» شعار آغازين و برانگيزنده جنبش سبز بوده، نمي توان و بلکه نمی بايستی از ترس اين که مبادا تندروی شود، نامي از مقام معظم رهبري نياوريم كه به هزينه "بگير و ببند و بکش" از تقلب انتخاباتي حمايت كرد. اين تندروي نيست، اين روشني در تحليل و آناليز است. باوجود اين، اگر روزي توازن قوا به گونه اي شد كه مثلا جناح ارتجاع پيشنهاد كرد ما هزينه را برای شما كم می كنيم، اگر شما هم هزينه را بر ما كم كنيد و مثلا مقام رهبري تا آخر عمر به شکلی نمايشی و سمبليك بپذيريد ـ بدون آنكه آن که يد بسيط را در انتخابات و ثروت كشور داشته باشد ـ آنوقت مي توان ميانه روي نشان داد ودر اين مورد مصالحه کرد. همچنان که جنبش در شيلي پذيرفت پينوشه تا آخر عمر سناتور بماند و يا آزاديخواهان در لهستان پذيرفتند كه در نخستين انتخابات نيمه آزاد اين کشور تعداد مشخصي از كرسي هاي مجلس بصورت خودكار در اختيار حزب سوسياليست توتاليتر بر سر قدرت قرار گيرد. اين ميانه روي است، نه چشم بستن بر تندروی های دشمن و عدم پيگيری مبارزه، که مباد انقلابيگری شود!
پيشنهاد چهارم هم پرهيختن از جوان خواندن اين جنبش است، چرا که پيامدهای گمراه کننده ای دارد. اين جنبش اجتماعي است. شادروان آيت الله العظمي حسينعلي منتظري كه ايران در وفاتش به شكلي گسترده سوگوار شد جوان نبود. بسياری از کسانی هم كه به زندان مي روند و در دادگاه هاي فرمايشي محاكمه مي شوند جوان نيستند. هم ميهنان كرد و بلوچ هم که تنها به علت مذهب سني، اجازه تصدي مسئوليت های بلند مرتبه كشوری و لشکری ندارند و در واکنش به همين ظلم سال هاست که جنبش اعتراضی به راه انداخته اند الزاما جوان نيستند. زناني كه مدت هاست عليه اختيار شوهر برای گرفتن همسر دوم (و سوم و چهارم) بپاخاسته اند انگيزه پيری و جواني نداشته اند. کارگران و دستمزد بگيران برای سن و سال است که می جنگند؟
استبداد و بيداد همه گير جمهوری اسلامی متوجه همه شهروندان ايرانی است و از همين روست که جامعه ايرانی سال هاست که به سرسختان حاکم واکنش نشان داده است. گيرم روزی نويسندگان پيشآهنگ بوده اند و روزی زنان. زمانی پرچم به دست دستمزد بگيران بوده و زمانی در دست دانشجويان.
جوان يا پير ناميدن جنبشی اجتماعی نادرست و بلکه ناميمون است. در اين جنبش اجتماعي، جايگاه جوانان را نبايد ويژه و خاص كرد. کم ترين زيان، غرور و نخوت و خودباختن خود اين جوانان است. افزون بر اين، جوانان، به عنوان بخشی از سربازان و سرداران اين مبارزه، خود بايد بدانند كه بي تجربگي و كارناآزمودگي شان كه تقصير خودشان هم نيست، مي تواند صدمه هاي بسيار به جنبش بزند.
سعيد قاسمی نژاد: با تشکر از انجام اين گفتگو با ما.
جمشيد اسدی: با تشکر از فرصتی که به من داديد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر