یکشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۹

جمهوری اسلامی: بازگشت به توتاليتاريسم؟


جمهوری اسلامی: بازگشت به توتاليتاريسم؟

دوشنبه 5 مهر 1389، 27 سپتامبر 2010



جمهوری اسلامی نادمکراتيک است، در اين جای شک و ترديد نيست! نکته اما اين جاست که استبداد اين نظام از چه نوعی است و چه تعريفی دارد؟ اين را که دانستيم، راه مبارزه با آن را نيز بهتر خواهيم دانست.
از ديدگاه علوم سياسی، حکومت غير دمکراتيک يا استبدادی تنها دو گونه تواند بود: ديکتاتور يا توتاليتر. تفاوت ميان اين دو در تماميت خواهی دومی است. البته هر دو مستبد و بی اعتنا به رأی مردم اند، با تفاوت که ديکتاتور چندان کاری به کار زندگی اجتماعی و خصوصی شهروندان ندارد و مادامی که کسی حاکميت سياسی او را به چالش نکشد، کمابيش می تواند در چارچوب خلوت خود زندگی کند. توتاليتر اما نه تنها اطاعت سياسی، بلکه از افراد انتظار دارد که در انديشه و پوشش و آميزش و ديگر هم مطابق الگوی مورد پسند رهبری و ايده ئولوژی راهنما رفتار کنند. مانند حکومت فاشيستی هيتلر در آلمان و حکومت کمونيستی در روسيه.
در کشور خودمان محمد رضا شاه ديکتاتور بود و نظام جمهوری اسلامی، به ويژه پس از عزل ابوالحسن بنی صدر از رياست جمهوری، رنگ و بويی توتاليتاريستی داشت. از آرايش مو و پوشش گرفته تا انتخاب موسيقی و يار و نديم همه و همه می بايستی اسلامی می بودند. آيت الله خمينی حتی از کودکان و نوجوانان هم می خواسته بود که از خانه و مدرسه هم خبرچينی کنند. البته به حکم عقل و انصاف بايد گفت که جمهوری اسلامی هرگز مانند حکومت های استالين و هيتلر توتاليتری نبود. اما به هر حال  پس ازعزل بنی صدر که هواخواه آزادی بود و با شدت گرفتن جنگ و نيز عمليات تروريستی مجاهدين که بهانه سرکوب به سرسختان حاکم داد، نظام جمهوری اسلامی يک دست تر و فاشيست تر از امروز بود.
خب، آن دوران هر چه بود گذشت. حالا چطور، آيا نظام جمهوری اسلامی توتاليتاريستی است؟ نه! به اين دليل که در آن جناح های گوناگونی وجود دارند که با يکديگر آشکارا در رقابت اند و همين نظام را از يک دست شدن باز می دارد. حکومت جمهوری اسلامی توتاليتاريستی نيست، اما گرايش های توتاليتاريستی در آن فراوان اند و هر يک، اگر بتوانند، قدرت را يک دست در اختيار می گيرند و با احساس کوچک ترين تهديدی حتی "خودی" را هم از ميدان بدر خواهند کرد. پايمال کردن حق و حقوق مردم در نظام جمهوری اسلامی که حرف تازه ای نيست!
از ميان جناح های توتاليتر، جناح پاسداران سرسخت حاکم  امروز قدرت را به دست دارد و هر روز بيش از روز پيش می کوشد تا ديگر نيروها را از ميدان به در کند تا همه قدرت را يک دست در اختيار گيرد. رخداد سرنوشت ساز برای قدرت گيری پاسداران سرسخت انتخابات رياست جمهوری 22 خرداد 1388 بود. تقلب فاحش از جناح سرسخت حاکم شگفت انگيز نمی توانست بود. از تماميت خواهان کژی هايی از اين دست، گيرم نه بدين گستردگی، بارها ديده بوديم. شگفت اين بود که به نظر نمی رسيد که محمود احمدی نژاد، با توجه به ريخت و پاش های بسيارش، آن چنان بی رای باشد که سرسختان برای نجات وی، نياز به اين همه هزينه و بی آبرويی در درون و برون مرز داشته باشند. آيا قرار بود محمود احمدی نژاد حتی به دور دوم هم نرسد؟ چرا سرسختان برای برد احمدی نژاد در همان دور نخست انتخابات اين همه هزينه صرف کردند؟
زبده پاسخ اين است: جناح سرسخت سپاه پاسداران که احمدی نژاد نماينده، و نه الزاما رهبر آن است، در پی يک دست کردن نظام بود و از همين رو از فرصت انتخابات بهره برد و قدرت را قبضه کرد. ما در نوشته های پيش از اين ديدگاه خود را در اين مورد آورده ايم و به آن باز نمی گرديم. بيشتر آن نوشته ها در همين سايت گويا چاپ شده اند.
خوب اين سخن سياست جناح سرسخت و پادگانی تماميت خواه نظام را روشن می کند، اما چرا آيت الله خامنه ای اين چنين شتابان و آشکار از کودتای احمدی نژاد دفاع کرد؟ مگر نه اين که او با هر رئيس جمهور ديگری هم می توانست رهبر نظام بماند. پاسخ اين است که خامنه ای با پشتيانی از تقلب انتخاباتی به سود احمدی نژاد در حقيقت جناحی را کنار می زد که برای شورايی کردن رهبری نظام و حتی جانشينی رهبری برنامه داشت. البته خامنه ای در ميان نامزدهای رياست جمهوری دور دهم احمدی نژاد را بيشتر می پسنديد و وی را به خود نزديک تر می ديد، اما اين مهم ترين و يا دست کم تنها انگيزه رهبر نبود. رهبر در عين حال در پی آن بود که از رياست جمهوری اصلاح طلبانی که از شيوه و گستردگی رهبری او ناخرسند بودند، جلوگيری کند.
آيت الله روح الله خمينی جايگاهی ويژه در جمهوری اسلامی داشت و حرف اول و آخر با او بود. آيت الله خامنه ای اما، هرگز از چنين مقامی برخوردار نبوده است. زمانی که به ولايت فقيه برگزيده شد، نه اعتبار فقهی درخوری در نزد علما داشت و نه وزنه ای بالادست در سياست بود. وزنه ای نبود و گروهی را به دنبال نداشت و از همين رو هيچ جناحی با ولايت وی به خطر نمی افتاد. چه بسا که به همين دليل رهبر شد. البته آيت الله خامنه ای به تدريج بر قدرت خود افزود، اما هرگز به آن مرتبه ای نرسيد که پايگاه آيت الله خمينی بود و از همين رو، برای نگهداشت خود نيازمند متحد سياسی بود و هست.   
بدين ترتيب مناسبات ويژه ای ميان دولت احمدی نژاد و آيت الله خامنه ای به وجود آمده است. سرسختان سپاه پاسداران هنوز و تا مدتی به نهاد ولی فقيه، دست کم برای سرکوبی و جا انداختن حاکميت خود نياز دارند و مقام رهبری هم، از سر مصلحت، چاره ای جز کنار آمدن با اين ها را ندارد. رويارويی قدرت اش را فرو می پاشد. اما کشمکش ميان آن ها کم نيست و بلکه نمونه ها فراوان اند.
زمانی که محمود احمدی نژاد با بگير و ببند و کودتا به دور دوم زمامداری رسيد، حتی پيش از تکميل کابينه خود، رحيم مشایی را به عنوان معاونت اول ریاست جمهوری برگزيد. رحيم مشایی همان کسی است که پيش از آن گفته بود ما با مردم اسرائیل دشمنی نداریم و بلکه ايشان دوست ما هستند. همين باعث اعتراض بسياری و از جمله روحانيانی چون آیت الله مکارم شیرازی شده بود. آيت الله خامنه ای که هر چه باشد رهبر اين نظام است و لابد دستورهايش برای مسئولين لازم الاجرا، حکم عزل مشايی را داد و درخواست کرد که وی به پست های حساس برگمارده نشود. اما احمدی نژاد به جای اطاعت، مشايی را در کنار خود نگه داشت، منتهی به عنوان رئيس دفتر و نه معاون اول! تازه نامه ای هم در پاسخ برای خامنه ای فرستاد که بسيار بحث انگيز شد.
هرچه بود جناح نظامی – امنیتی پاسداران که احمدی نژاد نماد آن در قدرت سیاسی است، در برابر رهبر عرض اندام کرد و برای همه پيام پوشيده فرستاد که تصمیم گیرنده اصلی و قدرت نهایی در کشور است و يا سرسختانه در پی آن است که باشد.
گذشته از مورد مشايی، احمدی نژاد در مباحثه تلويزيونی خود با ميرحسين موسوی، درست پيش از انتخابات رياست جمهوری 1388، بدون رودربايستی به علی اکبر ناطق نوری، رئيس دفتر بازرسی مقام رهبری و رئیس پیشین مجلس تاخت و وی و پسرش را ميلياردهايی خواند که به طور غيرقانونی پولدارشده اند. يعنی مقام معظم رهبری دزد بر سرکار می گمارد؟
کوتاه سخن اين که سرسختان تماميت خواه فعلا فايده ای در فعال و آشکار کردن تضادهای خود با آيت الله خامنه ای نمی بيند، اما او را رهبر جان بخش و بت شکن خود هم نمی دانند. ايشان اما، پس از آن که نيروهای اصلاح طلب را نخست با کودتای اقتصادی در زمان رياست جمهوری محمد خاتمی و سپس با کودتای انتخاباتی در زمان محمود احمدی نژاد از ميدان به در کردند، کم کم به سراغ رقبای خودی اصول گرا رفتند تا اگر بتوانند حساب ايشان را هم برسند. به چند نمونه اشاره کنيم:
·         رويارويی با هاشمی رفسنجانی و خانواده اش و کمابيش از ميدان راندن ايشان
·          دعوا با مجلس بر سر تقريبا تمامی بودجه های دوران زمامداری احمدی نژاد و حالا هم بر سر برنامه پنجم
·         رويارويی بر سر سياست های اقتصادی به ويژه با چهره های بارز اصول گرا چون غلام رضا مصاحبی مقدم نماينده مجلس و عضو شورای مرکزی جامعه روحانيت، احمد توکلی، رئيس مرکز پژوهش های مجلس، الياس نادران و بسياری از بازاريان
·         کشمکش با محسن قاليباف شهردار تهران بر سر دريافت بودجه دو ميليارد دلاری که مجلس برای ادامه ساختمان مترو تصويب کرده است. دولت احمدی نژاد حاضر به واريز کردن اين پول نيست.

با توجه به آن چه شرحش رفت، سناريوی سياسی روزهای آينده ايران، دست کم يکی از سناريوهای ممکن را، می توان گمانه زد: اگر حکومت به دست مردم و آزادی خواهان نيافتد و اگر برای نجات نظام از سقوط، عليه احمدی نژاد و هم قطارانش کودتا نشود، آنگاه اين امکان شوم نامبارک هست، که سرسختان با خشونت قدرت را يکدست در اختيار گيرند. ايشان که از بگير و ببند و کشتن و تجاوز ابايی نداشته اند، بازهم نخواهند نداشت و بويژه مردم معترض به مشکلات اقتصادی و کمبودها را بيش از پيش سرکوب خواهند کرد.
آيا کسی در برابر تماميت طلبی سرسختان خواهد ايستاد؟ تا برآمدن نيرويی "غيرخودی" که هم سازمان داشته باشد و هم رهبر، تحولات سياسی عمده کشور را می بايستی در درون نظام جست. اصلاح طلبان که ديگر جريان متشکلی نيستند که تاثيرگذار باشند، پس می ماند اردوی اصول گرايان. در اين جا، سه جريان اصلی را می توان از يکديگر بازشناخت: 1) جبهه پيروان خط امام و رهبری. ولايتی و باهنر، رئيس و نايب رئيس مجلس، و نيز اکثريت نمايندگان مجلس کنونی از اين دسته اند؛ 2) تحول خواهان اصول گرا که به ويژه چهره هايی چون احمد توکلی و قاليباف را در ميان دارند؛ 3) اصول گرايان منهای روحانيت که همين نزديکان احمدی نژاد هستند.
دسته سوم در پی از ميدان به در کردن رقبای اصول گرا و روحانيت است. البته اين دسته ضد مذهب يا مخالف روحانيت نيست، برعکس، هر دو را جزء ارزش های خويش می شمارند و حتی برای حکومت داری استخاره می کنند و الهام می گيرند. اما از آن جا که خود را مرتبط با عالم غيب و بهره مند از الهام می داند، نيازی به فرمان های برآمده از رهبر فقيه ندارد. همچنان که محمود احمدی نژاد گفت مقام معظم رهبری يعنی آيت الله خامنه ای را تنها رهبر جامعه می داند و لابد منظورش اين بوده که مقام معظم رهبری را جانشين و نايب امام زمان نيست. از آن جا که احمدی نژاد و هم انديشانش در پی تدارک آمدن و حکومت امام زمان اند دليلی نمی بينند که در حکومت داری از کسی درس بگيرند. خود وظيفه و مأموريت خويش را می دانند!
اگر در کشور دموکراسی برپا نشود و اگر با کودتا حکومت دست به دست نشود، آنگاه دعوا و کشمکش ميان اصول گرايان صد چندان خواهد شد و اصول گرايان منهای روحانيت، يعنی همان ها که امروز حکومت را در دست دارند، همه کار خواهند کرد تا بر سر رقبای اصول گرا همان آورند که بر سر هاشمی رفسنجانی آورند. از پس زدن همتايان "اصول گرا" گذشته، سرسختان ناخرسندی اقتصادی و اجتماعی مردم را که با استمرار تحريم ها صد چندان خواهد شد، بيش از پيش سرکوب خواهند کرد.
شرط تغيير اين آينده نامبارک، که البته گزير پذير و برهم زدنی است، کدام است؟ اين که به جای انتظار مدام در پی اين که آيا در فلان روز مردم به خيابان خواهند يا نه و اين که آيا موسوی اين بار چه خواهد گفت، هواخواهان آزادی خود ابتکار عمل را در دست گيرند. راه جستن در دورن يا برون از نظام ثانوی است. استراتژی درست حرکتی مستقل در سمت و سوی دموکراسی است. با شعاری روشن و بی پرده: انتخابات آزاد بدون گزينش

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسيار زيبا
سپاس از استاد