چگونه نسل جوان (Y) خواهد شوريد؟
دوشنبه 7 شهريور 1390، 29 اوت 2011
بيشتر مردم ايران پس از انقلاب به دنيا آمده اند. پنجاه درصد ايشان کمتر از 18 سال دارند. کسانی که بين سال های 1980 ميلادی (نخستين سال انقلاب اسلامی) و 1993 (چند سال پس از پايان جنگ با عراق) زاده شده اند به نسل Y مشهورند. چرا Y؟ چون اين نسل به واژه انگليسی "why" به معنی "چرا" مشخص شده است. کلمه Why در انگليسی همچون حرف Y تلفظ می شود. دو سوم ايرانی ها که کمتر از سی سال دارند هم جزو همين نسل اند. شمار بزرگی از ناخرسند های اجتماعی هم - چون جوان و دانشجو - از ميان ايشان برمی خيزند و از پايدارترين نشانه های ناخرسندی در نظام جمهوری اسلامی اند. اهميت شناخت اين نسل نيز از همين روست و آهنگ اين نوشته نيز همين است.
البته نگارنده به رفتار جمعی باور ندارد و پژوهش های خود را بر پايه شناخت فرد و رفتار فردی بنا می نهد. روشن است که تفاوت هایی چون درآمد و جنسيت و شخصيت ميان اعضاء مانع از آن اند که بتوان هيچ دسته و گروهی را دارای کردار و پندار يگانه دانست. اين نوشته هم در پی اين نيست. بلکه در پی واکاوی نمودهايی است که اعضای نسلی با آن برآمده و خو گرفته اند و ناچار از آن تأثير می پذيرند. معمولا هر نسلی را با اشاره به رده سنی، پيرامون و نيز ميراث اجتماعی آن می کاوند. در مورد رده سنی اين نسل که اشاره رفت، می ماند پيرامون و نيز ميراث اجتماعی. در زير به هر دو می پردازيم و در مورد ميرات بر جنبه سياسی تاکيد خواهيم گذارد.
پيرامون اجتماعی نسل Y. ويژگی سياسی و اقتصادی و نيز فنآوری بر زندگی هر نسلی تأثير گذارند. بی گزافه می توان گفت که نسل Y بيش از هر چيز از فنآوری های نوين اطلاعاتی و اينترنت تأثير پذيرفته است.
البته همه از اينترنت تأثير پذيرفته اند، اما تفاوت در اين جاست که نسل Y با اين فنآوری بزرگ شده اند و نيازی ندارد که استفاده از آن را فرا گيرند و يا خود را با آن وفق دهند. هم روزگاران نسل Y، بيش از افراد ديگر نسل ها از اينترنت برای سرگرمی (ويدئو، بازی، موسيقی) و ارتباطات استفاده می کنند و بيشتر از نسل پيشين برای خبر گرفتن و خبر رساندن و دوستی به سراغ فضای انگارانه (Virtual World) و بلاگ نويسی و بلاگ خوانی می روند. نسل خوگرفته با فنآوری های دانايی نام های ديگری نيز به خود گرفته است چون "اهل ديجيتال" (Digital Native) ونسل زپينگ (Zapping Generation). هم خويی با اين فنآوری ويژگی هايی به نسل Y بخشيده است، چون توانايی انجام چند کار به طور همزمان، بودن در چندين جای انگاری به طور همزمان، گرايش به مصرف رايگان برخی از کالاها و خدمات و به ويژه خود - بنيادی.
خودبنيادی نسل Y. منظور از خود - بنيادی خودخواهی و خودپسندی نيست، بلکه اشاره به کششی است که اين نسل به نوعی استقلال رأی و آزادی عمل دارد. کسی که با فنآوری اينترنت آزادانه - هر چند که در فضای انگاری - به هر کجا که می خواهد می رود و با هر که می خواهد تماس می گيرد، مقررات و ضابطه های دست و پاگير را به آسانی بر نمی تابد. نسل Y با اين محدوديت ها آشنا نيست و بدان خو نگرفته است. از همين روست که اين نسل حتی با ساعات کار اجباری مشکل دارد و بر اين باور است که اگر با آهنگ و نرمش می توان به نتيجه رسيد و کار را انجام داد، چه دليلی دارد که حتما در فلان ساعت خاص در دفتر حاضر بود و بهمان لباسی را پوشيد. نه اين که مقاومت يا کار سياسی می کند. بحث سياسی نيست، رفتار شناسی است!
به گمان بسياری اين نسل درست بدين دليل به نسل چرا (Why) مشهور شده که به راحتی تن به پيروی و قبول اقتدار (Authority) نمی دهد و بيشتر از نسل پيش از خود، چهره های اقتدار و مرجع در زمينه های سياسی و آموزشی را به پرسش می کشد. البته اين نسل شورشی و آنارشيست نيست. بلکه می بايست دليلی در دست داشته و قانع شده باشد که چرا فلان ضابطه و مقررات از آزادی عمل فردی برای انجام کاری مناسب تر است. از همين روست که نسل Y برای کار جمعی، مدير را به رئيس و همآهنگ کننده را به رهبر ترجيح می دهد.
خود–بنيادی اين نسل برای انجام کارها را به روشنی می توان در اعتراض گسترده به کودتای انتخاباتی محمود احمدی نژاد در خرداد 1388 و در پی آن در بپاخيزی ها در تونس و مصر و ديگر کشورها ديد. اين بپاخيزی ها همه در نبود سلسله مراتب رهبری رخ دادند. آخرين نمونه تا تاريخ نگارش اين نوشته باز هم فستيوال آب بازی و آب پاشی جوانان جوانان، دختر و پسر، در ايران خودمان بود. قوت و ضعف اين جنبش ها در همين خود–بنيادی است و اما اين بحث ديگری است و جای آن در اين نوشته نيست.
به جز Y ، اين نسل با به دشواری های اقتصادی که با آن ها روبروست، نام های ناخوشايندتری نيز به خود گرفته است، چون نسل آسيب پذير (Precarious Generation) و نسل قربانی شده (Sacrificed Generation). آخر اين نسل نسبت به نسل پيش از خود مشکل تر کار پيدا می کند و ناچار به حقوق کمتری تن می دهد.
نسل Y در برابر ميراث اجتماعی. ميراث اجتماعی به جای مانده از پيشينيان بر رفتار و نگاه هر نسلی تأثيرگذار است. در زمينه سياسی، انقلابی گيری، راديکاليسم و نيز جنگ سرد از نسل نگارنده و نيز از نسل پيش از وی برای هم روزگاران Y به جای مانده است. صد البته که اين تنها ميراث نبود، اما بدون شک سنگين ترين آن بود. بارزترين نمونه اين نگاه حزب توده بود و هست. حزب توده کمابيش از ميان رفت و اما نگاه و تفکر توده ای به جای ماند. حزب توده يک چيز است و تفکر توده ای چيز ديگر. غرب را امپرياليست و دموکراسی را صوری و اقتصاد بازار را استثماری پنداشتن از ويژگی های اين گونه تفکرند. همچون عوام زدگی و دولت گرايی.
زبده اين تفکر در رويکرد سياسی بسياری باقی مانده است – گيرم در جايی کمتر و در جايی بيشتر. مثلا در رويکرد سياسی برخی از رفقای ما که هنوز در اتحاد جمهوری خواهان ايران باقی مانده اند يا در نزد جناحی از پاسداران که توانست اصلاح طلبان را از حاکميت نظام جمهوری اسلامی بيرون ريزد و قدرت را به دست گيرد.
البته بسياری از هم روزگاران نگارنده، همچون خود وی، مدت هاست که اين ميراث را به کنار گذارده اند و نه در پی انقلابی گری اند – بحث رفرم يا انقلاب بحث ديگری است – و نه باوری به سوسياليسم ورشکسته به جای مانده از جنگ سرد دارند. اما هر چه هست سنگين ترين ميراثی که هم سن و سال های نگارنده و نيز بزرگ ترها و پيشکسوتان ما برای نسل Y به ميراث گذاشت انقلابی گری بود و ايرانی انقلاب زده. اين ميراث با تجربه عينی نسل Y همخوانی ندارد و اما بر ذهنيت سياسی آن بی تأثير نبوده است. اين يکی از گرفتاری های سياسی نسل Y است.
کار سياسی نسل Y. ديکر ويژگی نسل Y مربوط به کار اجتماعی و به ويژه به کار سياسی است. کار جمعی نسل Y موردی است، نه ساختاری و سازمانی. بدين معنی که بسياری از افراد اين نسل، ممکن است در موردی و برای رسيدن به هدفی خاص، با سوسياليست يا ليبرال در سنگری مشترک برزم اند. اما بسيار کمتر از نسل پيش می پذيرند که برای بلند مدت، وابسته به اين سازمان يا آن آرمان سياسی باشند. آيا اين بدان معنی است که نسل Y نسبت به چالش های اجتماعی بی اعتناست؟ نه! تنها رويکردش موردی است و نه ساختاری. حالا اين نسل جوان ايرانی چگونه خواهد شوريد؟ از آن چه شرح اش رفت برای مبارزه سياسی نسل جوان چه درسی می توان برگرفت؟
نخست اين که می بايستی به نسل ايرانی Y کمک کرد تا از تفکر جنگ سردی بگسلد و دموکراسی و آزادی خواهی را به عنوان آرمان و هدف بپذيرد. البته که همه همروزگاران Y گرفتار تفکر توده ای و جنگ سردی نيستند. اما هستند هنوز هم شماری از اين نسل که عوام گرا و ضد غرب اند ـ لابد متأثر از ميراثی به جای مانده از نسل پيش. حتی ميرحسين موسوی با گفتمانی جنگ سردی، انتقاد از مصرف و بازار به عنوان مثال، مبارزه انتخاباتی سال 1384 خود را آغازيد. چه نيک که متحول شد! اين که کافی است يا نه، بحث ديگری است.
کوتاه سخن در اين مورد اين که هر اعتراض نسل Y ـ يا هر کس ديگری ـ به نظام ولايت فقيه و استبداد اسلامی از ديدگاه دموکراسی نيست. هدف، برانداختن ـ يا نگهداشت ـ و حتی آزردن نظام جمهوری اسلامی نيست، بلکه برپاداشت دموکراسی است. از اين رو، با الگوی جنگ سردی نمی بايستی چنين پنداشت که هر باخت حريف، در اين جا جمهوری اسلامی، الزاما به سود ماست. تنها نتيجه ای به سود ماست که در راستای دموکراسی و آزادی خواهی باشد - حالا جمهوری اسلامی از اين کار زيان ببيند يا نبيند.
دوم اين که جوانانی که به جنبش آزادی خواهی پيوسته اند - و نه به هر گونه جنبش اعتراضی - نياز به رهبری دارند. اما رهبری که بيشتر راهنما و مدير است تا رئيس و ارباب. رهبری می بايستی راهکاری روشن برای رسيدن به هدف روشن تر دموکراسی ارائه دهد. اين هدف و آن راهکار روشن در شرايط کنونی می شود: کوشش برای برگزاری انتخابات آزاد در راستای برپاداشت دموکراسی در کشور - انتخابات واقعا آزاد و ناچار پرهيختن از هرگونه مشارکت و هيزم به تنور انتخابات نمايشی ريختن.
سوم مربوط به خود-بنيادی نسل Y است. رهبری می بايستی به روشنی بگويد که برای رسيدن به هدف دموکراسی و آزادی خواهی در اين يا آن مرحله نياز به کدام کارهاست. اطلاع رسانی، گردهمآيی، مقاومت منفی و ديگر. انجام اين کار را می بايستی به ابتکار عمل آزادانه نسل Y واگذاشت. بايد اما به جان و دل نسل Y انداخت که از خود بپرسد چگونه خواست برگزاری انتخابات آزاد را – به ويژه از طريق بکاربرد رسانه های اجتماعی – تبديل به خواست ملی کند. و نيز چگونه، در صورتی که انتخاباتی پيش رو گزينشی و نمايشی بود – آن را تحريم کنند و به ايران و جهان نشان دهند که نتيجه انتخابات برآمده از رأی و اراده ملی نيست.
از همه اين ها هنوز تکليف رهبری جنبش آزادی خواهی روشن نيست.
۳ نظر:
با سلامی دوباره، به کسی که شایدم لازم نیست محلی بزاره*.
نوشته اید: «رهبری می بايستی راهکاری روشن برای رسيدن به هدف روشن تر دموکراسی ارائه دهد. اين هدف و آن راهکار روشن در شرايط کنونی می شود: کوشش برای برگزاری انتخابات آزاد در راستای برپاداشت دموکراسی در کشور ... رهبری می بايستی به روشنی بگويد که برای رسيدن به هدف دموکراسی و آزادی خواهی در اين يا آن مرحله نياز به کدام کارهاست. اطلاع رسانی، گردهمآيی، مقاومت منفی و ديگر. انجام اين کار را می بايستی به ابتکار عمل آزادانه نسل Y واگذاشت. ...
از همه اين ها هنوز تکليف رهبری جنبش آزادی خواهی روشن نيست.»
و به این ترتیب در لباس یک رهبر نوعی! رفته اید. برازنده باد چنین لباسی، اما امیدوارم به جای این همه این همه یادآوری که تکلیف رهبری روشن نیست، با ارجاع به مثل معروف کس نخارد پشت من، خودتان سعی کنید تکلیف آن را روشن کنید، وگرنه امثال «اندیشه» (نوری علای ثانی! شایدم خودش/ستون پنجم مشروته خاهان)در بالاترین، داره دست و پا میزنه (بهش هم دارن راه میدن) که مثلن مشروته خاهان هم در شورای رهبری آینده، حضور داشته باشند. از نضر من، فقَت دمکراتها میتوانند و باید جنبش را رهبری کنند و کسانی که سودای داشتن اختیاراتی که در قانون اساسی مشروته به پادشاه داده شده را در ذهن میپرورند، جایی در این شورا ندارند.
بنا بر این پیشنهاد من به شما این است که اگر آدمها را به مقداری میشناسید، مثلن یک لیست 10 نفره، از دمکراتهای متعلق به گرایشهای مختلفی که پشتوانه / ترَفدار / معروفیت دارند و امکان دارد که بتوانند یا مُوَضّف بشوند! در کنار هم کار کنند و به تصمیمات اکثریت پای بند باشند، اراعه بدهید، یا دونه دونه با آنها تماس بگیریرید و افکارتان را با آنها مترَح کنید. از نضر من، رهبری را به رای نمیگزارند. یه عده که به قدرت جمعی شان به مقداری اِتمینان دارند، تصمیم میگیرند که جنبش را رهبری کنند و شایسته گی نشان میدهند. تشکر برای وقت گزاشتن و خاندن افاضات بنده!
آقای اسدی، امیدوارم با محتوای نوشته ی زیر موافق باشید. موضع گیری شما مهم است، مخصوصن از نوع مثبتش :)
اگر توافق کنیم که مقام رئیسجمهور، ملکه، پادشاه، ولیفقیه، رهبر و غیرو تشریفاتی باشد، به زودی به اتحادی بزرگ میرسیم
* در رابته با غلَتهای اهتمالیی! املاعی
انقدر سخت است که قبول کنیم که یک مجلس آزاد، در راس امور مملکت باشد؟! /
ندا: با این توافق بسیاری از نگرانیها و دشمنیها از بین میرود و شاید بسیاری از کسانی که در فکر قدرت یا دیکتاتوری جدیدی هستند، دست از سر مردم بردارند. /
اگر اعضای شورای رهبریِ اصلیِ آیندهی جنبش، افرادی باشند که زیر این توافقنامه را امضا کرده باشند، برای امثال من زیاد مهم نخاهد* بود که در ترکیب مثلن 21 نفرهی این رهبری، اسامیای چون: هادی خورسندی، ابوالحسن بنیصدر، ابراهیم نبوی، فریبا داوودی مهاجر، علی کشتگر، اکبر گنجی، رضا پهلوی، مسیح علینژاد، مهرداد مشایخی، ف.م.سخن، مریم رجوی، مجتبا واحدی، اسمائیل نوریعلا، شیرین عبادی، جمشید اسدی، ایرج مصداقی، نوشین احمدی خراسانی، مهرداد دروشپور، علی افشاری، ژاله وفا و ... یا نمایندگان آنها دیده شود. /
جواد: هر چند که شخصن چشم دیدن خیلی از نامبردگان بالا را ندارم! تازه معلوم نیست کدامشان این پیشنهاد را قبول خاهند کرد و ترس را کنار گزاشته و آستینهایشان را بالا خاهند زد./
بیاییم توافق کنیم که «مجلس شورای ملی»ای که قرار است روزی روزگاری به صورت دورهای، کاملن آزادانه و همیشه با نضارت سازمانهای بینالمللی انتخاب شود، در راس امور باشد و قدرت ادارهی کشور را به نخستوزیری بدهد که اکثریت اعضای آن بر روی او توافق دارند و هر موقع توافق نداشتند، کنارش بگزارند.
هیچ بعید نیست، هیچ بعید نیست که مردم ایران بعد از سالها سالها انتضار و بهدستآوردن جرات انقلابیِ چندباره و دادن "آخرین" قربانیان و برکناری/انحلال/سرنگونیِ این حکومت برای برقراری آزادی/دمکراسی، در یک رایگیری آزاد به جمهوریای برسند که رئیسجمهورهایی پرورش دهد به مانند پوتین. رئیسجمهوری که قدرت بگیرد و سکولارانه سالها حکومت کند و مزاحمینش را به قتل برساند و دوباره روز از نو، روزی از نو و دوباره قربانی، قربانی، شکنجه و شکنجه. ما پادشاهان قدرتمند سکولار را هم دیدهایم که بدون دخالت در نماز و روزه و خورد و خوراک مردم، دیگر حقوق انسانی مردم کشورشان را زیر پا له کردهاند و زمینهی به قدرت رسیدن بدترین دشمنان آزادی را فراهم نمودهاند. حکومت اجبار به بیخداییِ حزب کمونیست و حکومت اجبار به باخدایی ِحزبالله را مدیون این پادشاهان هستیم. /
ندا: عزیزان نسبتن واقعن دمکرات! و به مقداری دوراندیش، تا وقت بیشتری را از دست ندادهایم باید بتوانیم زمینهی تشکیل هر چه زودتر این شورای رهبری که اعضایش در پیشگاه ملت ایران متعهد میشوند که همدیگر را تحمل کنند و به تصمیمات اکثریت تن دهند را فراهم آوریم. هر لحضه ممکن است جرقهای زده شود و مردم بروند برای سرنگونی نهایی رژیم و اما بعد از آن، جای خالی دولت موقت را عدهای مسلح پر کنند و یک حکومت سکولار اما نادمکراتیک را به مردم تحمیل کنند. تایید این پیشنهاد، یعنی تقویت سیستم دفاعی جنبش دمکراسیخاهی در برابر قدرتتَلَبان و تسریع تعیین دولت جانشین و رفع بسیاری از نگرانیها. بر تردیدهایمان غلبه کنیم.
http://balatarin.com/permlink/2011/9/9/2707403
دوست گرامی آقای دلنشين
با تشکر از وقتی که برای نوشته من گذاشتيد.
اما در مورد رهبری بگويم که من مدعی رهبری نيستم. کار من فکری است.
از آن گذشته فکر می کنم رهبری در شرايط کنونی کار دشواری است و پيش از هر چيز نياز به آمادگی خود شخص دارد. خود شخص است که می داند که آيا توانايی رهبری دارد. البته با برپاداشت دموکراسی مدير و رهبر را می توان با رای برگزيد. اما در شرايط نبود دموکراسی رهبر بيش از هر چيز خود برانگيخته است.
باز هم من را از نظرهای خود بهره مند کنيد.
باز بزرگداشت
ارسال یک نظر