شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۰

آيا دموکراسی ارزشی غربی است؟ طرحی درباره جان و تن دموکراسی


آيا دموکراسی ارزشی غربی است؟ طرحی درباره جان و تن دموکراسی
دوشنبه 12 دی ماه 1390، 2 ژانويه 2012

آيا دموکراسی ارزشی غربی است. برای بسياری آرِی! برخی از اين هم فراتر می روند و چنين می پندارند که گرايش به آزادی و رايزنی همگانی (Public Reasoning) با فرهنگ شرقی و به ويژه اسلامی بيگانه اند. زيان چنين باوری تنها اين نيست که تخم نااميدی را در دل آزادی خواهان شرق می پاشد. چه اگر راست بود، خوب از واقع بينی نااميد کننده هم گريزی نبود! اما اين باور درست نيست و نوشته ما هم در پی نشان دادن همين نکته است بر پايه اين برنهاده: دموکراسی دوپاره دارد. يکی جان (گوهر، معنا، مفهوم) و ديگرتن و شکل. ميان اين دو، تميز بايد داد. جان و گوهر دموکراسی، يعنی خواست و کشش فردی به آزادی در همه جا و از اين ميان در شرق و سرزمين های اسلامی هميشه بوده و هست. تن دموکراسی اما، يعنی نهاد سياسی حکومت دموکراتيک همه جا نيست. اين برنهاده را بشکافيم.

جان دموکراسی. گوهرآزادی فرديت انسان است، نه فرهنگ و تاريخ. از همين رو پاره های گوهری دموکراسی يعنی گرايش به آزادی، شکيبايی در برابر دگرانديشی و دگرباشی و رايزنی برای امور همگانی، روزگاری به درازای تاريخ بشری دارند و هر جا که انسان هست، آن گوهرها هم هستند.
اين ها همه ارزش های جهانشمول اند. اما ارزش جهانشمول يعنی چه؟  روشن است که معنی آن اين نمی تواند بود که همه جهانيان، يعنی تک تک شهروندان هر کشور و فرهنگی با آن موافق باشند. با چنين برداشتی، البته هيچ ارزشی جهانشمول نمی تواند بود. ارزش جهانشمول يعنی اين که شمار چشمگيری از مردم کشورهای گوناگون، آن را درست و بسزا و ارجمند بدانند. مثالی بزنيم. زمانی که مهاتما گاندی راه مبارزه مسالمت آميز را عليه استثمار برگزيد و آن را ارزشی جهانی دانست، صد البته که بر اين گمان نبود که هر آيينه مردمی در کشوری از کشورهای جهان بر عليه بيداد بپاخيزند، مبارزه شان مسالمت آميز خواهد بود. باور وی بلکه اين بود که چون بسياری از جهانيان مسالمت و صلح را همچون ارزشی نيک بزرگ می دارند، پس ممکن و بلکه شايسته است که در مبارزه  هم مسالمت را ارزش شمرند و آن را پيشه سازند (1). کمااينکه، پس از گاندی نيز مردم رنگين پوست در ايالات متحده و نيز آفريقای جنوب یهمين راه را پيمودند. مردم اورگای شرقی نيز به همي« طريق خود را از سوسياليسم شورويستی رهانيدند. حتی در کشور خود ما نيز، بيشتر آزادی خواهان، مبارزه را مسالمت آميز می خواهند. باوجود اين همه اين ها بدين معنی نيست که تک تک مردمان در هر سرزمينی آزادی خواه و شکيبايند. نه! بسياری هم در پی دستيابی به قدرت به هر قيمتی و از ميان بردن رقيب هايند. اما هيچ فرهنگ و سرزمينی نيست که مردمانش ارزش هايی چون آزادی و شکيبايی را نشناسند و با آن بيگانه باشند.
ديگاه فلسفی ما بر پايه فرد است و از همين رو او را بنياد حرکت اجتماعی و در اين نوشته سنگ بنای دموکراسی می دانيم. اما انديشه های جمع – بنياد فرد را همچون مومی می دانند در دست نيروهای فرا- فردی و متافيزيک چون تاريخ و فرهنگ و از اين دست. چنين ديدگاه هايی دموکراسی را نه برآمده از فرد و تلاش وی، بلکه ناشی از بنيادهای فرا ـ فردی می بينند. برخی از انديشمندان به جهانشمولی ارزش هايی چون آزادی و حقوق فردی باور ندارند و آن ها را وابسته به دوره تاريخی و به فرهنگی ويژه می دانند. بنابر باور ايشان ارزش های دموکراسی و حقوق بشر وابسته به دوره تاريخی و به ويژه فرهنگ غرب اند وناچار نبايد آن ها را در شرق جست و به اميد رشد و نموشان نشست. گيرتز (1) و هانتيگتون (2) ، اولی انسان شناس و دومی سياست انديش، از جمله نامورترين انديشمندان غربی هستند که در مورد تفاوت ارزش های بنيادين در فرهنگ های گوناگون جهان بسيار نوشته اند و گفته اند.
البته نگارنده دوران تاريخی و ويژگی های فرهنگی را بر رفتار فرد بی اثر نمی داند، اما تأثير اين نيروها بر فرديتی می داند که ويژگی های خود دارد. تنها از ورای اين ويژگی هاست که داده های تاريخی و فرهنگی تآثير گذارند. به ديگر سخن، داده های فرهنگی و تاريخی، بر چونی و چدنی شکفتن و برآمدن فرديت تاثير می گذارند. اما نه زاينده آنند و نه ميرانده آن. برای فهم بهتر اين نکته می بايستی به دو مفهوم  رايج در پژوهش های فرهنگی توجه کرد: يکی هنجار (Norm) و ديگری رسم (Custom). هنجار يعنی ارزش هايی که قاعده اند و از همين رو مورد اقبال مردم. در کدام فرهنگ است که آزادی ارزش مورد قبول مردم نباشد. رسم اما گونه ويزه رفتاری است برای اجرای هنجارها و ارزش های جهانشمولی که شرحشان رفت. رسم اجرا و بزرگداشت هنجار ممکن است و ای بسا چنين است که از فرهنگی به فرهنگ ديگر تفاوت کند.
شکی نيست که فرد در دموکراسی امکان بيشتری برای بروز توانايی های خود دارد و در استبداد بسيار کمتر. اما حتی در خشن ترين حکومت های استبدادی، فرديت فرد از ميان نمی رود. گيرم فرد امکان بروز آن را نمی يابد و يا بروز آن را خردمندانه نمی داند. اگر فرديت نبود که هيچ حاکمی برای نگهداشت حکومت خود نيازی به استبداد نداشت. وانگهی پذيرش شرايطی ناعادلانه و بيدادگر از سوی فرد به معنای پذيرش آن يا گرويدن بدان نيست. فرد درد هر کجا که باشد و در هر فرهنگی که بزيد، دوستدار و هوادار ارزش هايی است که همخوان و پشتيبان فرديت اويند. يعنی بيش از هر چيز آزادی! ارزش های حقوق بشری جهانشمولند و در همه فرهنگ ها موجود. تفاوتی اگر هست نه در گوهر اين ارزش ها، که در شکل و تن آن هاست.

تن دموکراسی. شکل و تن دموکراسی تاريخی و فرهنگی اند، کما اين که با نگاهی به نقشه جهان، به آسانی می توان ديد که دموکراسی هنوز در بسياری از کشورها فرادست و حاکم نيست. با وجود اين هيچ سرزمينی را نمی توان يافت که مردمان اش با گوهر دموکراسی يعنی آزادی بيگانه باشند و برای تن بخشيدن به آن مبارزه نکنند. اگر جز اين بود ديکتاتور برای حکومت به اين همه سرکوب و زندان و شکنجه و بگير و ببند نياز داشت؟ در کدام سرزمين است که مستبد آسوده باشد و نيازی به دستگاه سرکوب نداشته باشد؟ از صدام و بشارالاسد و قذافی گرفته تا حکومت پادگانی خودمان.
سامان نوين و مدرن دموکراسی در غرب پا گرفت و در اين شکی نيست. اما اين که دموکراسی مدرن در غرب پاگرفت، چون دموکراسی ذاتی غرب است و يونان باستان هم همچون پيشينه تاريخی آن سرزمينی غربی است، هر دو کژانديشی است. کژانديشی نخست اين که دموکراسی، چه دموکراسی مدرن و چه دموکراسی دولت – شهر آتن روزگار باستان، غربی بود. کژانديشی دوم هم اين که از ديدگاه تاريخی آتن غربی بود. حالا چرا اين دو کژانديشی اند؟
نخست بدين دليل که رايزنی و حتی شرکت مردم در رتق و فتق جامعه ويژه آتن نبود و در بسياری از جامعه های انسانی آن روزگار، به ويژه در ايران و هند هم وجود داشت و برپا بود. اين درست که در حدود شش صد سال پيش از مسيح، دموکراسی در يونان باستان و به سخنی باريک تر در آتن، درخشش چشمگير داشت. اما اين دموکراسی برآمده و منحصر به آتن بود و در همان روزگار حکومت در حدود سیصد دولت - شهر ديگر يونان استبدادی و خودکامه بودند. پس اگر يونان سرچشمه تاريخی دموکراسی است، همان يونان سرچشمه استبداد هم بود! حالا بپردازيم به سرچشمه دموکراسی در يونان باستان. در آن زمان آتن (يا آتيكا) حدود 300 هزار نفر جمعيت داشت كه 200 هزار نفر آن برده بودند. از 100 هزار نفر مانده، فقط حدود 30 هزار نفر مردان بالغ حق راي داشتند (نه زنان). دموكراسي آتنی اين طورهم نبود كه مردم نمايندگان خود را انتخاب كنند. وقتي مطلبي از سوی نمايندگان شوراي ملي و قضايي ثروتمند جامعه پيشنهاد مي شد، به همه پرسي گذاشته مي شد و همه 30 هزار نفر راي مي دادند و مجلسی در كار نبود.
در همان روزگاران اما، تجربه ديگری از حکومت دموکراسی در ديگر کشورها و به ويژه در ايران وجود داشت که نه پيشآهنگان انديشه تجدد در غرب از آن گفتند و نه روشنفکران ايرانی در پی شناخت و ترويج آن رفتند. غربی ها نگفتند، اما چرا ايرانی ها کورکورانه گفتمان "دموکراسی غرب – بنياد" را پذيرفتند و تکرار کردند؟
از زمان ايجاد نخستين دولت ايرانی، يعنی دولت ماد، کشور را شوراي عالي اداره مي كرد كه شش عضو آن نماينده خانواده هاي حاكم در ولايت های پارس بودند. پادشاه قدرت مطلقه نداشت. شورای عالی برای تصميم های كشوری رايزنی می کرد. صد البته که چنين حکومتی را همسنگ دموکراسی مدرن نمی توان پنداشت. اما هر چه بود رايزنی به عنوان اصل حکومتی در سرزمينی پهناور پذيرفته شده بود و بدين لحاظ از دموکراسی مستقر در دولت – شهر کوچک آتن کم رنگ تر نبود. افزون بر اين، در ايران آن روزگار مردم آزادی كامل داشتند كه هرجا خواستند زندگی كنند و به مسافرت روند و کار دلخواه خود را برگزينند. در آتن برای همه اين ها محدوديت وجود داشت. ارزش های روامداری و آزادی که در منشور حقوق بشر كورش به روشنی آمده است كه براي پارسيان چيز تازه اي نبود. شيوه زيستن و كشورداری شان بود.
پادشاهان هخامنشی در اداره سرزمين پهناور ايران ويژگی و باورهای قوم های مختلف را پاس می داشتند و حتی در بسياری از جاها حکمران های بومی ـ و نه بيگانه ـ برمی گماشتند. همچنان که فنيقی ها و مصری ها فرمانروايانی از ديار خود داشتند و يهوديان نيز در پيروی از دين خود آزاد بودند. در دوران اشكانيان هم اداره کشور مطلقه نبود و بلکه دو مجلس در انتخاب پادشاه و فرماندهان ارشد ارتش، تعيين ماليات، سربازگيری و فرمان جنك و صلح، رايزنی و تصميم گيری می کردند و با وجود اقتدار فراوان پادشاهان، حکمرانان در اداره امور سرزمين های خود استقلال داشتند.
اين شرح ديدگاه ما بود در مورد کژانديشی نخست که ريشه دموکراسی و رايزنی همگانی را تنها در يونان باستان می بيند. حالا بپردازيم به کژانديشی دوم که يونان را تنها غربی می داند و بس. گيرم در روزگار باستان دموکراسی در ايران نبود و اگر بود فقط در آتن و بلکه در تمامی سرزمين يونان بود. اين چه ربطی به غرب دارد؟ راستی اين جاست که يونانی های آن زمان سرزمين های ايران و مصر و هند را بسيار بهتر می شناختند و با مردمانش داد  و ستد بيشتری داشتند تا با همسايگان شمالی خود در سرزمينی که سده ها بعد نام غرب به خود گرفت، يعنی اروپای امروز. حتی در افسانه ها و اسطوره های باستانی يونان، شرق و مثلا سرزمينی که بعدها ترکيه نام گرفت حضور دارد (همچون در افسانه تروا)، اما از سرزمينی که بعدها مشهور به غرب شد هيچ سخنی نيست. تركيه يا آناتولي و همه دولت- شهرهای آن مانند ليدی، فريگيه، كاپادوكيه و بسياری شهرهای ديگر از زمان كورش به بعد همه جزوی از امپراتوري ايران بودند. حقيقت اين است که برخی از انديشمندان و نخبگان غرب، برای مشروعيت بخشی به تاريخ و تجدد، دست آوردهای يونان را پس از قرن ها، از آن خود و پشتوانه دوران روشنگری کردند.

سخن آخر. زبده سخن اين که، هم روزگار دموکراسی درخشان آتن و در درازای چند سده، تجربه های روشنی از رايزنی همگانی و حتی گزينش حاکمان در ايران به چشم می خورند. شايد که چنين تجربه هايی متأثر از درخشش دموکراسی آتن بوده باشد و شايد هم ويژگی های فرهنگی ايران بر يونان تأثير گذاردند. هر چه هست در آن زمان اين تجربه ها در شرق بود و نه درغرب.
رسيديم به آخر نوشته و به جاست که برای پرهيختن از هرگونه برداشت نادرست نکته ای را يادآوری کنيم. آهنگ نوشته اين نبود که "شرق بهتر است يا غرب"! بلکه اين بود که جان دموکراسی انسانی و فردی است و پس هر جا که انسان است خواست به آزادی نيز هست. اين ربطی به شرق و غرب و شمال و جنوب ندارد! فروکاهيدن گرايش آزادی به انسان غربی تبعيض آميز وخويشاوند باورهايی است ضد اعلاميه جهانی حقوق بشر، که انسان ها را بر پايه نژاد و دين و گروش سياسی رده بندی می کنند.
اين از جان دموکراسی. تن دموکراسی اما اجتماعی است و پس رنگ و خوی فرهنگ و سرزمين دارد. سامان نوين دموکراسی امروز در غرب است و از همين رو آزادی خواهان، از هر سرزمينی که باشند، بر تجربه های گران سنگ اروپا و آمريکا در زمينه برپا و نگهداشت دموکراسی نوين ارج می نهند، آفرين می گويند و درس می گيرند. اما اين را نيز می دانند که دموکراسی نوين و مدرن برآمده از تاريخ مبارزه و آزادی خواهی بشر در سرتاسر گيتی است و در خود غرب هم دموکراسی پيش از آن که برآمده از فرهنگ آن ديار باشد ناشی از مبارزه سياسی و اجتماعی آزادی خواهان غرب است در برابر مردمی از همان فرهنگ غرب که عليه آزادی خواهی و مردم سالاری و برابری می جنگيدند.


پانوشت
1. Sen Amartya, Development as freedom, Alfred Knopt, 1999.
2. Geertz C. Distinguished lecture: Anti anti-relativism ». American anthropologist, 86, 2, p 263-78, 1984.
3. Huntington S. The Clash of Civilizations and the Remarking of the World Order, New York, Shuster and Shuster, 1996.


سال نوی فرنگی هم هنگام زادروز روزنامه نويس شيردل عيسی سحرخيز است که هنوز در بند جمهوری اسلامی است. در شادکامی جشن های سال نوی فرنگی ياد عيسی و هم بندان او را بزرگ داريم.

هیچ نظری موجود نیست: