استقلال و منفعت ملی در روزگار جهانی شدن
گفتگوی سوم: ايران بر سر دو راهی بيگانه ـ هراسی و استقلال
گفتگوی جمشيد اسدی با علیرضا موسوی
دوشنبه 26 اسفند 1390، 16 ماه مارس 2012
در مورد "استقلال و منفعت ملی"، تا کنون دو گفتگو ما با عليرضا موسوی از سايت چراغ آزادی، داشته ايم. گفتگوی نخست، "از فاجعه استعمار تا ايده ئولوژی امپرياليسم، سياست" نام داشت و گفتگوی دوم، "اقتصاد جهان سوم پس از استعمار". در پی اين دو، سرانجام نوبت گفتگوی سوم و آخرين است: ايران بر سر دو راهی بيگانه ـ هراسی و استقلال.
در اين گفتگو سخن بيشتر در مورد شکل استعمار، چگونگی استقلال و به ويژه استقلال فرهنگی ايران است.
*****************************************
ایران هیچگاه استعمار نشده است اما بیگانه ستیزی و غرب ستیزی همیشه جزو سنت روشنفکری و سیاسی ما بوده است این نگاه از کجا نشات گرفته است؟
اين درست که کشور بلند تاريخ ما هرگز به شکل مستقيم مستعمره نشد و حکومت اش در دست بيگانه نيافتاد، اما شوربختانه و بدون تعصب بايد گفت که ايران در دوران قاجار ـ به ویژه از زمان ناصرالدین شاه و تا مدت ها ـ زير سلطه انگلستان و روسیه که دربار قجر را زير نفوذ داشتند، نيمه مستعمره بود. بگذريم از دورانی که شيرمردانی چون سپهسالار و اميرکبير بر سرکار بودند.
سلطان صاحبقران برای تامين ولخرجی ها و هزينه های خوشگذارنی در سفر و حضر، نه تنها مالیات های سنگین به مردم عادی و بازرگانان می بست، بلکه بدون دلمشغولی امتیازهای استثنايی نيز به بيگانگان واگذار می کرد. مظفرالدين شاه، جانشين او هم دست کمی از پدر نداشت. واگذاری امتيازهای انحصاری به انگليسی ها و روس ها از جمله نشانه های وضعيت نيمه مستعره کشور بود. اجازه دهيد چند نمونه دهم:
امتياز های که به انگليسی ها داده شد: خطوط تلگرافی از تهران تا خانقين، بوشهر، بلوچستان، تبريز ـ جلفا و نيز خط بندرهای گوادر ـ جاسک ـ بندرعباس به شرکت انگليسی تلگراف اروپا ـ هندوستان (1868 ـ 1862)، بانک شاهنشاهی و نشر اسکناس (1889)، امتياز صنایع تنباکوی کشور به شرکت تنباکوی پادشاهی انگلستان به بهای پانزده هزار پوند (1890)، براساس اين امتياز، تنباکو کار و مشتری ايرانی ديگر نمی توانستند به طور مستقيم با يکديگر داد و ستد کنند و مجبور بودند از طريق واسطه انگليسی اقدام کنند)، احداث راه و راه آهن تهران ـ اهواز، تهران ـ قم ـ اصفهان، بروجرد ـ اصفهان و ديگر، امتیاز انحصاری اکتشاف وبهره برداری از منابع نفت و گاز را برای شصت سال به ویلیام ناکس دارسی (توسط مظفرالدین شاه در سال 1901)، فانوس های دريايی در خليج فارس(1913)، واگذاری کنترل کامل ارتش، خزانه، شبکه ترابری و مخابرات کشور (در زمان احمدشاه، سال 1919) و ديگر.
امتياز های که به روس ها داده شد: هفت امتياز برای استفاده خطوط تلگراف شمال و شمال شرقی کشور (1902 ـ 1881)، بهره برداری از شيلات دريای مازنداران (1906 ـ 1886)، تاسيس بانک استقراضی (1890)، بيمه ترابری انزلی ـ قزوين ـ همدان و تهران (از 1891 تا 1895)، استخراج معادن قراجه داغ در آذربايجان (1898)، احداث و بهره برداری راه شوسه و راه آهن در منطقه آذربايجان (1913 ـ 1902)، احداث خط لوله انتقال نفت از انزلی به رشت (1911) و ديگر.
اميدوارم امتيازهای ديگری را از جا نيانداخته باشم.
نفوذ استعمار تنها در دربار قاجار نبود و حتی شوربختانه به جان و دل بسياری از ايرانيان هم کشانده شد. اين خرافه تا مدت ها در پاره ای از فرهنگ ما وجود داشت که تا انگليسی ها نخواهند هيج کاری در اين کشور انجام نمی شود. اين خرافه کم کم خطرناک تر و سرانجام تبديل شد به تا "آن ها" نخواهند آب از آب در اران تکان نخواهد خورد! آن ها معنی روشنی ندارد، اما کمابيش اشاره ای است به نيروهای پنهان خارجی که سرنخ همه کارها در دست شان است و هر وقت بخواهند سر نخ را می جنبانند و اين را می برند و آن را می آورند! راستش را بخواهيد من اين گونه نفوذ استعماری را از حضور نظامی خارجی بدتر می دانم. اميدوارم اين خرافه از جان و دل همه ما رفته باشد.
همه را گفتم و نابخردی و بی انصافی است اگر به مبارزه دکتر محمد مصدق برای ملی کردن نفت اشاره نکنم. البته من به مديريت اين مبارزه از سوی دکتر مصدق و ياران اش بی انتقاد نيستم، اما اصل مبارزه او با قراردادی که نشانه های استعماری داشت را ارج می نهم. به ويژه آن که اين مبارزه ملی هرگز به بيگانه ستيزی و بيگانه هراسی آلوده نشد و نيز اين که با وجود اهميت خطير اين مبارزه ه آزادی و دموکراسی در زمان نخست وزيری مصدق هرگز به زير سئوال نرفت.
می بينيد که نگاه ضد استعماری در کشور ما بی پايه و بی ريشه نيست. اما غرب ستيزی و به ويژه غرب ستيزی ايدئولوژيک حکايت ديگری است که در پاسخ های پيش اندکی به آن پرداخته ام.
نظرتان در رابطه با استقلال فرهنگی و تکیه بر فرهنگ بومی چیست؟
عمدهترین ايرادِ بيگانه هراسان از جهانی شدن این است که گويا داد و ستد و نشست و برخاست با جهان باعث از دست شدن فرهنگ و هویت ملی میشود. از همين زاويه است که بسیاری از سردمداران جمهوری اسلامی و به ویژه مقام معظم رهبری در باره ضرورت مبارزه با آن چه هجمهٔ فرهنگی می نامند بارها هشدار داده اند و برای حفاظت از فرهنگ و ارزش های اسلامی خواستار پس زدن فرهنگ خارجی از جامعه شده اند.
اما راستی آن است که فرهنگ تنها در داد و ستد و آمد و شد آزادنه با جهان رشد می کند و برمی آيد، نه با پرهيختن از آن! همچنان که شرحش رفت، داد و ستد با خارج باعث افزایش ثروت میشود و ثروت هم به مردم امکان می دهد تا به فرهنگ و به ویژه فرهنگ ملی خود بپردازند. روشن است که مردم فقیر دغدغهٔ اصلیشان فرهنگ نمی تواند بود، بلکه بيشتر خوراکی است برای خويش و فرزندان و شاید پشه بندی تا از گزند پشهٔ مالاریا در امان باشند. در چنین سطحی از نياز، چگونه میتوان به فکر فرهنگ بود؟
هر چه انسان کمتر در بند مشکل تنازع بقا باشد، یعنی به سطحی از ثروت رسیده باشد که بتواند دست کم به نيازهای خستگی و گرسنگی و تشنگی خود پاسخ دهد، بيشتر به فکر فرهنگ خواهد بود. اما انسان اگر در پی دزدی و گدايی و جنگ نباشد، تنها از راه تولید و داد و ستد است که می تواند از عهده نيازهای روزمره خود برآيد. بدين ترتيب، هر چه داد و ستد در درون و نيز برون مرز کشوری گسترده تر باشد، ثروت مردم هم بيشتر می شود و به دنبال آن گرايش ايشان به فرهنگ. مردم در کشورهایی که با جهان داد و ستد و بازرگانی دارند ثروتمندتر شدهاند و به فرهنگ توجه بیشتری نشان دادهاند. نگاهی بیاندازید به رشد فرهنگی چین و هند پس از رشد اقتصادی هر دو.
امروز شما در بسیاری از کشورهای جهان، نه تنها کالاهای چینی و هندی میبینید ـ که ديگر تعجب برانگيز نيست ـ بلکه فرآورده های فرهنگی اين دو کشور را نيز می بينيد. همچون کتاب و فيلم هایی از هنرمندان هندی که مستقيم به زبان انگلیسی آفريده و یا به انگليسی و ديگر زبان ها ترجمه شده اند. مثال ديگر، شبکهٔ الجزیره است که در پی ثروتمند شدن قطر ايجاد شد و هر روز بيش از پيش جهانی می شود. البته نمونه های بسيار بيشتری می توان آورد. کوتاه سخن اين که رویکرد به جهانی شدن باعث افرايش درآمد ملی و افزايش ملی هم باعث روی آوردن بيشتر مردم به فرهنگ می شود.
اما گذشته از ثروت، فرهنگ ازمناسبات آزاد با جهان هم تاثير مثبت می پذيرد. مثالی بزنم. میگویند سینمای ایران نباید مورد هجمهٔ فرهنگی قرار بگیرد. بسيار خوب! اما سینما که از آغاز ایرانی نبوده و بلکه ایرانی در تماس با فرنگی با آن آشنا شده است. اين درست، اما پس از آن که سینما وارد کشور ما شد، ایرانی با ويژگی های شخصی و ذوقی و فرهنگی خود، به آن رنگ و بويی ايرانی داد و دوباره آن را به نزد جهانيان فرستاد و به اين ترتيب هنر و نام ايران را بلند آوازه کرد.
شوربختانه اما، مشکل ما تنها اين نيست که سرسختان در جمهوری اسلامی به اسم فرهنگ ملی و بيشتر اسلامی گفت و شنيد آزاد با جهانیان را هجمهٔ فرهنگی می نامند و با آن در ستیزند. اینها حتی مخالف آنند که فرهنگ ملی ايران مورد استقبال جهانيان قرار گيرد. چرا که همين می تواند به ارزش های اسلام سنتی صدمه زند! مثلا از اين در هراس اند که مبادا فيلم يک کارگردانی ايرانی در فرنگ جایزهای سینمایی ببرد. چون گذشته از اين که اسم ايران در جهان نبايد به غير از مبارزه با صهيونيسم و استکبار مطرح شود ـ به ويژه از سوی هنرمندی که "مجذوب مقام ولايی" نيست ـ اين امکان هم هست که به وقت تشکر و تبریک، "نامحرمی" دست هنرمند ايرانی را بفشارد و همين "فرهنگ" ما را از ميان میبرد! این که هنرمند چه جایزهای را ودر چه سطحی برده است و این که از اين طريق چقدر فرهنگ ايرانی به برون مرز رفته و آفرين جهانیان را برانگيخته است، برای سرسختان "بيگانه ـ هراس" جمهوری اسلامی اهمیتی ندارد. اما همين که کارگردان مرد باشد و ميزبان فسيوال زن ـ با برعکس ـ و اين دو با هم دست دهند، اعتراض می کنند که هجمهٔ فرهنگی شد و ارزش ها از ميان رفت.
اين درک کوته بينانه ای است که سرسختان نظام جمهوری اسلامی از استقلال فرهنگی دارند. البته بايد شرط انصاف را به جا آورد و افزود که در ميان اپوزيسيون هم کم نيستند کسانی که در روزگار جنگ سرد مانده اند و بيگانه گريزند و هر نشست و برخاستی را با خارجی "حرام" می دانند.
اما نکته مهم ديگری هم در مورد فرهنگ ملی هست که میخواهم با شما و به ويژه خوانندگان لیبرال شما در ميان بگذارم. هرگاه کسی از مقوله ای جمعی، مانند فرهنگ، به عنوان يک کل و بدون درنظرداشت حضور فرد در آن و گوناگونی برداشت های فردی سخن گفت و به ويژه دفاع کرد، بی درنگ ترديد کنيد و بهراسید که پیامدهای خطرناکی دارد. چرا؟
بدين دليل عمده که فرهنگ يگانه ملی يا اسلامی وجود خارجی ندارد. دارد؟ آيا آن را در جایی دیدهاید؟ شماره تلفن يا نشانی از آن ها داريد؟ آيا هرگز فرهنگی، حالا چه اسلامی چه ملی، برندهٔ جایزهای شده است؟ پاسخ به همه اين پرسش ها منفی است، چون خود فرهنگ که وجود خارجی و هویتی ندارد که بگوید کيست و چه میخواهد.
آن چه واقعا وجود دارد، فردی است ـ يکی از بسياران ـ که از ورای فرديت خود از فرهنگی تاثير می پذيرد و سپس برداشت خود از آن را از ورای همان فرديت بازتاب می دهد و گاه به عنوان هنرمند به آفرينشی دست می يازد. کثرت و تنوع زاده و نيز سرشت بنيآدين فرهنگ اند. آن چه که از سوی برخی به عنوان فرهنگ ملی عنوان می شود و معمولا خط های قرمزی هم به برای آن تعيين می شوند، نيست مگر حکم اختياری و ذهنی کسی که خود را قيم و متولی آن فرهنگ می داند. چه کسی هويت و چارچوب اين فرهنگی را که بايد از آن دفاع کرد تا مورد هجمه قرار نگیرد، تعریف میکند جز آن کسی که زور دارد و می تواند برداشت و تعريف خود از فرهنگ ملی را به ملت تحميل کند؟ امروز در کشور ما، آن فرهنگ ملی يا دقيق تر اسلامیای که نباید مورد هجمهٔ فرهنگی قرار بگیرد در حقیقت فرهنگِ آقای خامنهای و بخشی از پاسداران سرسخت است. او در حقیقت به اسم فرهنگ اسلامی فرهنگ مورد علاقهٔ خودش را القا میکند و هر مخالفش را به عنوان عامل هجمهٔ فرهنگی به زندان میاندازد و محروم میکند مثل اینکه در خانهٔ سینما را میبندند که مبادا هجمهٔ فرهنگی صورت بگیرد.
دفاع از فرهنگ ـ به تعريفی ويژه و يگانه ـ ظاهری میهن پرستانه و مردم پسند دارد، اما در حقيقت جز استبداد و مردم فريبی نیست. اين چه فرهنگ ملی است که ما، افراد ملت، نمی توانيم به روايت و فرديت خود دوست اش بداريم و در چارچوب آن دست به ابتکار زنيم؟ فرهنگ ملی، يعنی فرهنگ من، فرهنگ شما و فرهنگ تک تک خوانندگان این گفتگو. هر کس از ما بايد بتواند از فرهنگ ملی خود آزادنه بهره جويد و دست به آفرينش زند و در کنار ديگر برداشت ها بزيد. چه نيازی به قيم است؟ حقيقت اين است که نيازی به قيم نيست، کمااينکه کمتر کسی به سراغ قيم رفته، قيم ها خود را تحميل می کنند! مانند همين آقای خامنه ای در ايران.
چکيده پاسخ ام به پرسش شما اين است که فرهنگ تنها زمانی استقلال دارد که فرد استقلال داشته باشد و بتواند آزادانه با داد و ستد فرهنگی، فرهنگ خود را برکشد و بالا برد. فرهنگ جز از طریق آزادی و جز از طریق تغییر و تحول، سرزنده و شاداب باقی نمیماند. به ويژه فرهنگ ایران که از راه آشنایی و برخورد با فرهنگ دیگران برآمد و پربار شد. فرهنگ ما زمانی سرزنده و شاداب است که آزادانه با ديگر فرهنگ ها در تماس است و نخبگان اش با گفتگوی با فرنگی ياد می گيرند و ياد می دهند و نقاط قوت و ضعف خويش را باز می شناسند. از حافظ و سعدی بگیرید تا روشنفکران فرنگ رفته در عصر مشروطه و حتی تا به امروز.
اما گویا مسئله آزادیهای فرهنگی برای خیلی از مخالفان جمهوری اسلامی هم حل نشده است، برای مثال می توان به واکنشهای برخی اصلاح طلبها نسبت به انتشار عکس برهنه گلشیفته فرهانی اشاره کرد، آنها استدلال میکردند که این عمل او منافی فرهنگ ایرانی و اسلامی ماست و مردم ما چنین چیزی را بر نمی تابند.
مسالهٔ آزادی و دموکراسی تعریف روشنی دارد و استوار بر خودمختاری فرد است. می توان مخالف يا موافق کار خانم گلشیفته فراهانی بود و در اين مورد اظهار نظر کرد. اما آزادی عمل ايشان، مادامی که مزاحم آزادی ديگری نيست، ربطی به نظرسنجی و شمار موافق و مخالف ندارد. من هم بيش از دفاع از آزادی عمل خانم فراهانی نمی خواهم در اين مورد اظهارنظر کنم. اين قدر بگويم که کماکان مشتاق دیدن فیلمهای ایشان هستم؛ چون به نظر من بازیگر بسیار مستعدی هستند. مردمی هم که از کار ايشان خوششان نیامده میتوانند به ديدن فیلمهای ایشان نروند.
اما در مورد اینکه بعضی میگويند مردم ایران چنین کاری را بر نمیتابند، من مطمئن نیستم. گمان نمی کنم که برای مردم ایران چندان مساله باشد که فلان هنرپیشه چه عکسی گرفته است. البته حتی برخی مخالف و بعضی موافق و عده ای هم بی تفاوتند. با وجود اين، اين هست که روشنفکران ناخداگرا يا خداباوری که خود را متولی فرهنگ می دانند میتوانند مردم را تحریک کنند و جنجال به راه اندازند. اگر این متولیان موفق شوند به اسم دفاع از فرهنگ ملی و اسلامی تعيين کنند که هر کس چگونه بازی يا رفتار کند، در زمینهٔ سیاست و اقتصاد هم چنین خواهند کرد و اين يعنی همان استبداد و بلکه توتاليتاريسم.
میخواهم این نکته برای خوانندگان شما روشن باشد که کسی متولی فرهنگ نیست. مردم در یک جامعهٔ آزاد میتوانند به سیاستمدار، کارآفرین و یا هنرمند سینما با مسالمت و بدون کمترین تنشی بگویند از فلان کار خوششان آمده است یا نه. در همین فرانسه که یکی از آزادترین کشورها به ویژه در زمینهٔ فرهنگی است ـ جايی که اگر اشتباه نکنم برای نخستين بار زنی برهنه در مقابل دوربین سینما قرار گرفت ـ گاهی مردم صحنههایی را در فیلمی نمیپسندند و با گفتن و نوشتن اعلام میکنند که ما به ديدن اين فيلم میرویم يا نمیرویم و همين طور مساله حل میشود و جامعه بدون تنش پیش میرود. برای بعضی از مردم کارهای غيرمتعارف هنری مهم است و برای برخی نیست، برخی واکنش نشان میدهند و برخی بیتفاوتی. در نهايت با هم گفتگويی دارند و اختلاف شان حل می شود يا نه. اين ها همه در سرشت زندگی اجتماعی است.
اما زمانی که کسی که خود را متولی فرهنگ میداند ـ روشن است که منظورم نقد و اظهار عقيده نيست ـ در حقیقت از این میترسد که آن چه را که نمی پسندد، مردم بپسندد و آن چه را که او دوست دارد مردم دوست ندارند و سرانجام در اثر آزادی و رقابت "فرهنگ" مورد نظر ايشان از میان برود. اما چون حاضر به اعتراف به چنین هراسی نيست و همچنین نمیخواهد بگوید چون من از این فرهنگ و از این سینما خوشم نمیآید آن را ممنوع میکنم، به اسم همه صحبت می کنند و معمولا به اسم مقدسات مذهبی يا ارزش های ملی، تا مگر مردم را تحريک کند و بلکه بشوراند و در اين حالت صد البته که ممکن است کار به تنش اجتماعی بيانجامد. اما حقيقت اين جاست که بيشتر مردم شکيبايند و اهل مدارا مگر اینکه از سوی کسانی که خود را متولی فرهنگ و سیاست و اقتصاد میدانند، تحریک شوند.
با تشکر از شما
با تشکر از فرصتی که در اختيار من گذارديد.
کتابشناسی و برای آگاهی بيشتر
Mario Vargas Llosa, THE CULTURE OF LIBERTY, Foreign Policy, Jan/Feb2001, Issue 122
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر